ما،یا...! (50)
ببينيد آن دختر مرا صدا ميزند" كتايون" آري من در قاب اين عكس، در جايي بي مكان ، كه همه چيز خوب تر بوده اگر چه نيستم اما ... کتایون کیحسروی: در يك عكس سياه و سفيد قديمي كه بالايش ترك خورده است به دنبال چهره خودم مي گردم. دقيقا معلوم نيست كجاي جهان را نشان مي دهد. شبيه ميدان شلوغي ست كه از شدت شلوغي جاي سوزن انداختن نيست. بيشتر دخترها در عكس موهايشان جمع است .يكيشان كنار تير…
توی یک ویلای داغونی جا گرفتیم. صبح خیلی زود بالای سرم را گرفتی که برویم کنار دریا. رفتیم. باد بود. نمه بارانی هم می زد... کتایون کیخسروی: نه این یکی راحتم نمی گذارد. دیوانه بازی همیشه داشتی، هنوز هم داری. اما آن بار فرق می کرد. از همان وقت تا حالا یک چیزی دویده توی چشم هایت که آشنا نیست. صبح ها همان چند لحظه که وقت بیدار شدن، خیره هم را نگاه می کنیم، می بینمش. پیش از آنکه…
تمام ابرها جمع شده بودند در جردن، با مدارک کامل و لبخندهای پر از رضایت. تمام ابرها پشت سر معشوق از تهران ...
مسیر کارتشو به سمت کارت خوان تغییر داد . اینبار کارتخوان تو سکوت راننده صدا کرد
یا به یه لیوان وودکا دعوتت میکردم و با هم صحبت میکردیم . دوست میشدیم .
غیر از تو گربه های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است
آن نویسنده در دی ماه یک سال سرد خودش را حلق آویز کرد تا دست نوشته هایش فراموش شود
مورچه ای که عاشق ملکه شده و بعد او را ترک کرده اما در نهایت از بین رفته است
دلیارِ من، امشب را به شربتِ آلبالوی خنکی دعوت هستید زیر سقفِ حلبی خانهی مادربزرگِ من
از وقتی که ورشکسته شده بود و هانا ترکش کرده بود بارندگی ها بیشتر شده بود