
ما،یا...! (46)
محیا رضایی کلانتری: آقای گلستان! خوش برگشتید به جهان فروغ.
من صبا شادور یک پرسپولیسی هستم که همیشه در تحریریه هم عاشق کل کل با سرویس ورزشی بودم و هم گوش سپردن به گزارش ها و مقاله های سیاسی در خاطرم مانده است.
آرزو زینلی: با مشت و لگد به جانت افتادم هر چه از زمین و زمان گله داشتم همه را بر دهان تو کوبیدم چه شبها که اشکهایم را در خود فرو خوردی و چه وقت ها که شاهد بغض های پر از سکوتم بودی حرف برای گفتن داشتم اما همه را لابه لای افکارم دفن کردم دیدی امسال اردیبهشت عاشقی آمد و رفت و کسی سراغی از عشق نگرفت؟ بهار امسال یک جوری بود نمیدانم اما شبیه بهار های پیشین…
مرد جوان جرعه ای از قمقمه توی جیبش نوشید و شلیک کرد. صدای شیهه ای فضای مرتع را پر کرده بود. او گلوله ها را چک کرد و با لبخند به پسرک نگریست پسر به اسب ها خیره شده بود. چشمان اسب ها اما به اطراف معطوف بود صدایی نمی کردند بدون هیچ عکس العملی انگار که همه دست به دست سرنوشت گره زده بودند و منتظر بودند تا تقدیرشان از اسلحه خارج شود و تمام . مرد اسلحه را…
یک عده ز ناکامی ما، کام گرفتند/ دلشوره به ما داده و آرام گرفتند... رضا صائمی: راه دریا، ناگهان بن بست شدنفت هم شعله کشید و مست شدمن ولی می سوزم از چیز دگرآب با آتش چرا همدست شد! ... حل مشکل، اختلاف وجنگ نیستپاسخ شیشه، کلوخ و سنگ نیست!دردها را با هنر درمان کنیماین جهان را چاره جز فرهنگ نیست! ... شمس را در خود بجوی و چشمه خورشید باشماه شو، مهتاب شو، آیینه ناهید باشآیه یاسی اگر خوانّد…
خودت وقت هایی که روبروی آینه می خندی، متوجه کیفیت خنده هایت شده ای؟ ... کتایون کیخسروی: بیا در مورد خنده هایمان حرف بزنیم! مخصوصا وقت هایی که خیره در چشم¬ های من می خندی. یک چیزی را کشف کرده ام: تو هیچ وقت مثل بار قبل نمی خندی. این خاصیت توست. همیشه جوری می خندی انگار ساعت ها به کیفیتش فکر کرده ای. و حالت لب و دهانت از روی یک نقشه قبلی طراحی شده است. خودت وقت هایی…
ببينيد آن دختر مرا صدا ميزند" كتايون" آري من در قاب اين عكس، در جايي بي مكان ، كه همه چيز خوب تر بوده اگر چه نيستم اما ... کتایون کیحسروی: در يك عكس سياه و سفيد قديمي كه بالايش ترك خورده است به دنبال چهره خودم مي گردم. دقيقا معلوم نيست كجاي جهان را نشان مي دهد. شبيه ميدان شلوغي ست كه از شدت شلوغي جاي سوزن انداختن نيست. بيشتر دخترها در عكس موهايشان جمع است .يكيشان كنار تير…
توی یک ویلای داغونی جا گرفتیم. صبح خیلی زود بالای سرم را گرفتی که برویم کنار دریا. رفتیم. باد بود. نمه بارانی هم می زد... کتایون کیخسروی: نه این یکی راحتم نمی گذارد. دیوانه بازی همیشه داشتی، هنوز هم داری. اما آن بار فرق می کرد. از همان وقت تا حالا یک چیزی دویده توی چشم هایت که آشنا نیست. صبح ها همان چند لحظه که وقت بیدار شدن، خیره هم را نگاه می کنیم، می بینمش. پیش از آنکه…
تمام ابرها جمع شده بودند در جردن، با مدارک کامل و لبخندهای پر از رضایت. تمام ابرها پشت سر معشوق از تهران ...
مسیر کارتشو به سمت کارت خوان تغییر داد . اینبار کارتخوان تو سکوت راننده صدا کرد