آذر 13, 1403
 
 
Image

گربه و ماشین

196
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

غیر از تو گربه های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است


نابت شفایی: گربه بر شانه های ماشین نشست . ماشین با تعجب رو به گربه کرد و گفت : اما من درخت نیستم . تو نمی توانی زیر تنه ی من خانه بسازی .

گربه گفت : من فرق درخت ها وماشینها را خوب می دانم اما گاهی گربه ها و ماشینها را اشتباه می گیرم .

ماشین خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود .

گربه گفت : راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟

ماشین منظور گربه را نفهمید اما باز هم خندید .

گربه گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .

ماشین دیگر نخندید. انگار ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ؛یک اوج دوست داشتنی .

گربه گفت : غیر از تو گربه های دیگری را نیز می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک گربه ضرورت است اما اگر تمرین نکند فراموش می شود.

گربه این را گفت و پر زد .

ماشین رد گربه را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی توی دلش موج زد . چیزی شبیه دلتنگی ...