ببينيد آن دختر مرا صدا ميزند" كتايون" آري من در قاب اين عكس، در جايي بي مكان ، كه همه چيز خوب تر بوده اگر چه نيستم اما ...
کتایون کیحسروی: در يك عكس سياه و سفيد قديمي كه بالايش ترك خورده است به دنبال چهره خودم مي گردم. دقيقا معلوم نيست كجاي جهان را نشان مي دهد. شبيه ميدان شلوغي ست كه از شدت شلوغي جاي سوزن انداختن نيست.
بيشتر دخترها در عكس موهايشان جمع است .يكيشان كنار تير چراغ برقي،دهانش به فرياد باز است و انگشت اشاره اش رو به كسي بيرون قاب نشانه رفته است.عكس را كه پيش چشمم مي آورم ميبينم كه انگار دارد مرا صدا ميزند و راستي من كجا ايستاده ام؟
شايد رفته باشم نوشابه خنك بخرم به تعداد همه. كاش من هم دامن بلندي با كفش هاي نيمه پاشنه به تن داشته باشم مثل همين دختري كه من را صدا مي كند! كاش اسمش را بدانم! و چقدر دوستان خوبي بايد باشيم با هم.
پشت عكس را نگاه ميكنم . شماره ٢٢٦ چيز ديگري ننوشته. خودكار را برمي دارم و پشت عكس اينطور مينويسم: اينجا خيلي سال قبل است كه من هنوز نبوده ام و بايد حتما از آغاز اينجا ميبودم حيف!
بعني دوست دارم اينطور فكر كنم كه در قديم همه چيز خوب، رنگي تر و مهربان تر بوده است. و حتما عصر يك آخر هفته ي پاييزي ست كه تمام راه را به سمت قاب اين عكس دويده ام . اگر چند ثانيه دير رسيده ام و در عكس نيستم كه هستم ببينيد آن دختر مرا صدا ميزند" كتايون" آري من در قاب اين عكس، در جايي بي مكان ، كه همه چيز خوب تر بوده اگر چه نيستم اما دوست دارم باشم ....