کتایون کیحسروی: بعید نیست من و تو، شخصیت های یک داستانی بوده باشیم که سال ها قبل نوشته شده.
نویسنده ای جوان و حتما لاغر اندام با وسواس زیاد شخصت ما را خلق کرده و روزها، هی عقب می ایستاده تا بهتر تماشایمان کند.
حتما از خوشحالی در پوست خودش جا نمی شده. منتها وقتی می خواسته داستانی برای عشق ما بنویسد یک مرتبه شباهنگام دچار یاس فلسفی می شود و دستش به قلم نمی رود.
تا سال ها از خلق شدن ما بگذرد و صاحب هیچ داستانی نشویم. آن نویسنده بعید نیست باز هم برای دیدن ما به صفحه ی بیست و دو دفترش سر زده باشد.
آن نویسنده در دی ماه یک سال سرد خودش را حلق آویز کرد تا دست نوشته هایش فراموش شود. این طور شد که من و تو تا ابد دو تا شخصیت داستانی ماندیدر یک صحنه، بدون هیچ دیالوگی. فقط میتوانیم همدیگر را خیره خیره نگاه کنیم.
آن نویسنده ی مرحوم، موقع نوشتن موهای تو در باد، پُک زدنت به سیگار و هرچیز زیبای دیگری مدت ها وقت گذاشت. اما برای نوشتن عشقت به یک جمله بسنده کرده «زن عاشق مرد بود.»
این طور شد که ما دوتا شخصیت داستانی شده ایم. که تا ابد باید دور از هم بمانیم.
از آغاز، داستانی برای ما نوشته نشده و حالا از تو می پرسم کدام ما بیشتر عذاب می کشد؟