پرواز گلستان به جهان فروغ
محیا رضایی کلانتری: آقای گلستان! خوش برگشتید به جهان فروغ.
کتاب «زیر پوست غربت» نوشته محیا رضایی کلانتری منتشر شد
مجموعه محاکات «زیر پوست غربت» نوشته محیا رضاییکلانتری بر اساس طرحی از هاوار قاسمی در کانادا منتشر شد.
این کتاب با مجوز رسمی و دریافت ISBN کانادا، توسط موسسه"kidsocado" تنها انتشارات رسمی بینالمللی کتابهای فارسی زبان در خارج از ایران به صورت چاپی در سراسر جهان به فروش میرسد.
تهیه نسخه چاپی از طریق آمازون در کشورهایی چون کانادا، آمریکا، هلند، انگلیس، آلمان، هند؛ ایتالیا، ژاپن، مکزیک، فرانسه، پولند، لهستان، عربستان، سنگاپور، اسپانیا، بلژیک، استرالیا، برزیل و ... امکانپذیر است. علاقمندان به تهیه این کتاب میتوانند به بخش فروش وبسایتهای آمازون (Amazon) ، بارنز اند نابل (Barns & Noble) ، ایی بی (Ebay) ، گود ریدز (Good Reads) و دیگر وبسایت های جهانی فروش کتاب در سراسر دنیا مراجعه کنند. نحوه فروش و توزیع این کتاب در کشور ایران نیز به زودی اطلاع رسانی خواهد شد.
...
خبر تکمیلی
نسخه چاپی کتاب «زیر پوست غربت» در ایران توزیع شد.
علاقمندان میتوانند با مراجعه به لینک https://marikaa.com/order-book این کتاب را تهیه کنند.
فستیوال فیلم ونکوور 2022
نکته: این متن سپتامبر 2022 نوشته شده است.
مثلاً قرار بود امروز به اندازه خودم (که بسیار کم و کوچک است) در افتتاحیه «فستیوال بینالمللی فیلم ونکوور» صدای #مهسا_امینی باشم.
به این صورت که بعد از هفتهها نامه نگاری با برگزارکنندگان، بالاخره توانسته بودم دو روز قبل از مراسم با آنها جلسه ای ترتیب دهم و درخواست کنم تا در مراسم افتتاحیه و طول جشنواره فرصتی برای بیان آنچه این روزها در ایران میگذرد، بدهند.
با هر کس که فکر میکردم برای ایده پردازی میتواند مفید باشد صحبت کردم تا مطمئن شوم دست پُر سراغ شان میروم و از بانیان فستیوال ، نه، نمیشنوم.
همزمانی این جلسه در همان روزی که فیلم حضورم در اعتراضات مردمی به عنوان جاسوس پخش شد، چنان من را درگیر موجی از توهین، تهدید و فحاشی و مزاحمت ها ... کرد که فقط توانستم جسمم را به جلسه برسانم و تقریباً هیچ چیزی از آنچه بین مان رد و بدل شد، خاطرم نیست.
امروز در خانه نشستم و با برگرداندن لباسم به کمد، به خودم گفتم این فرصت برای همیشه از دست رفت. قطعاً برای خیلی ها کل این داستان و اینکه چه آیندهای در انتظار من است اهمیتی ندارد.
علیرغم تلاش همه کسانی که وفادارانه کنارم بودند تا این اتهام از من برداشته شود، فضای بی در و پیکر مجازی همچنان شرایطم را پیچیده کرده و بنا به توصیه، تا زمانی نامعلوم چاره ای جز خانه نشینی ندارم.
اینها را نوشتم تا بگویم بلاهت انسانی که به جای گفتوگو سعی در بی آبرو کردن من داشت و ترکیبش با جماعتی که شور دستجمعیِ «بازنشر بی پشتوانه» را به شعور اجتماعی ارجح دانستند، باعث شد به یک اصل معتقد شوم:
«بار کج قطعاً به منزل میرسد چون خانه اندیشه و تفکر از پای بست ویران است»
سرتان سلامت
ذهن تان پاک
شرّ بدذات از شما دور
همچنان کنار همیم تا روزی که #زن_زندگی_آزادی به حق معنا شود
#زیر_پوست_غربت #ژن_ژیان_ئازادی #زنده_به_گور_کردن_دختران #مهسا_امینی #محیا_رضایی_کلانتری
سایه صبا
من صبا شادور یک پرسپولیسی هستم که همیشه در تحریریه هم عاشق کل کل با سرویس ورزشی بودم و هم گوش سپردن به گزارش ها و مقاله های سیاسی در خاطرم مانده است.
این روزها اخبار ایران از هر فعالیت موسیقی برایم مهمتر است
ماریکا: نام احمد پژمان در دنیای موسیقی چنان پرآوازه است که نیاز به لقب و صفات پس و پیش ندارد. پیشکسوتی که سال 1314 در لار به دنیا آمده و قبل از اینکه پایش به مدرسه باز شود، ساز نی دستساز خودش اسباب بازیاش بوده است.
سالهاست در امریکا زندگی میکند و طی چند روز سفری که به ونکوور کانادا داشت فرصتی دست داد تا با او ساعاتی را به گفتوگو بنشینم.
می گوید اولین موزیسین ایرانی بوده که 50 سال پیش به ونکوور آمده و طبیعت اینجا چنان حالش را خوش کرد که تصمیم گرفته بود برای زندگی در کانادا بماند. هر چند که خیلی زود نظرش عوض شد چون یکی از دوستانش در دانشگاه وقتی به استعداد و مهارت او پی میبرد به او میگوید که اینجا برای او کوچک است و بهتر است به امریکا فکر کند.
به این ترتیب سر از نیویورک و نیوجرسی درمی آورد و فعالیتهایش را همزمان در ایران و امریکا دنبال میکند. بعد از انقلاب با پرویز صیاد و چند هنرمند دیگر که در یک محله ساکن بودند معاشرت میکند و تصمیم میگیرند فعالیتهای گروهی داشته باشند که این مهم هرگز محقق نمیشود.
از او میپرسم این روزها چه میکند. میگوید: « خیلی کارهای نیمه تمام دارم اما به هیچکدامشان فکر نمیکنم. در حال حاضر هیچ کاری جز پیگیری اخبار ایران ندارم. از صبح که بیدار میشوم تا هر زمان که بخوابم تمام توجهم به این است که در ایران چه اتفاقاتی رخ میدهد. دلم برای کشورم تنگ شده و به محض اینکه از نظر جسمی کمی بهتر شوم حتما به ایران خواهم رفت.»
از آنجا که این ملاقات در یک فضای دوستانه رخ داده روند گپوگفتمان خط مشخصی ندارد و من هم ترجیح میدهم این مصاحبه را همانطور که پیش رفته، تنظیم کنم.
یکی از حاضرین صحبت را به زمانهای قدیم میکشاند و حرف از آهنگ «بمان مادر» میشود که هم داریوش و هم عارف آن را اجرا کردهاند. میگوید: «آنکه من ساختم و مورد تایید من است قطعهایست که عارف اجرا کرده و آنچه را که داریوش خوانده یک تنظیم مجدد است که بسیار متفاوت است من شخصا قبولش ندارم و حتی گفتهام که کار من محسوب نمیشود.»
صحبتمان به سالهای دورتر میرود. از او میپرسم آیا موسیقی برایش نان و آب داشته؟ که میگوید داشته و توضیح میدهد: «اولین پولی که از موسیقی درآوردم 18 سالم بود. در ارکستر میزدم و اتفاقا درآمد خوبی هم داشتم. علاوه بر ارکستر برای خواندهها هم آهنگ میساختم و در جمع سولیستها هم بودم و به لحاظ درآمد میتوانم بگویم وضع مالیام به واسطه همین کارها خوب بود. بعدها در آثار تلویزیونی و سینمایی هم خوب کار میکردم. یادم هست برای «دلیران تنگستان» ۲۵ هزار تومن نقد برای شروع سریال دادند که آن زمان عدد قابل توجهی بود.»
باز هم به عقبتر میرویم. از ویلون بنفشی که به عنوان اولین سازش دست گرفته میپرسم. کمی به فکر فرو میرود، لبخندی گوشه لبانش را کج میکند و انگار که با خودش زمزمه کند، میگوید که آن را دیگر ندارد اما اولین سازی بوده که بعد از یادگرفتن نتهای موسیقی دستش گرفت.
از آنجا که پس از موضوع درآمد و وضع مالی به این بحث رسیدیم، لبخندش را میبینم که پررنگتر میشود و ادامه میدهد: «آن ویولون بنفش اولین سازی بود که دست گرفتم اما اتفاقا نه تنها پولی ازش درنیاوردم بلکه هرچه خرجی میگرفتم پول معلم می دادم. آن دوران وقت هزینه کردن بود و اشکالی هم نداشت. بعدش که با ارکستر سمفونیک زدم همهاش جبران شد.»
به او میگویم با بسیاری از شاگردانش همکلام شدهام و به نظر آنها احمد پژمان یک استاد به تمام معنا اما به شدت سختگیر است. مخالفتی با صحبتم ندارد و در تایید پاسخ میدهد: «بارها شده از کارهایشان راضی نبودم و همه را ریختم دور ولی راهنماییشان میکردم و با دلیل میگفتم که چرا ایدهشان خوب نیست.»
به خواست یکی از حاضرین کمی درباره موسیقی و علاقمندیهایش صحب میکند: «موسیقی خودم را تا آن جا که خسته شوم گوش میدهم به خصوص زمانی که در حال آماده کردن یک کار جدید هستم اما در اوقات فراقت از شنیدن آثار بتهوون و باخ بیش از دیگران لذت میبرم و را زیاد هم گوش می دهم. اساسا به موسیقی بیکلام بیشتر علاقه دارم و تا پیش از آن که برای اپرا بنویسم چندان به موسیقی باکلام توجهی نداشتم.»
درباره موسیقی و سبک مورد پسند نسل جدید نیز اشاره میکند: «خوانندگان نسل جدید را خیلی نمیشناسم. در این حد میدانم که جوانانی آمدهاند موسیقیهای جوانانه مینویسند. برخی خوبند اما اکثرا خوب نیستند. توانایی لازم را ندارند و در حد این که مردم خوششان بیاید یک کارهایی انجام میدهند و با اصل موسیقی کار ندارند.»
کمتر کسی است نداند که احمد پژمان چه تجربیات موثری در موسیقی کلاسیک داشته و نگاه متفاوتش، قابلیت سازهای ایرانی را تجلی داده است. از او میخوام در این باره کمی بیشتر صحبت کند: «من جزو اولین کسانی بودم که از موسیقی کلاسیک برای سازهای ایرانی استفاده کردم. در یکی از کارهایم که برای باله مینوشتم از سازهای ایرانی بهره بردم. حتی سازهای محلی را هم در این کار دخیل کردم. آن زمان کسی جرات این کارها را نداشت که مثلا برای نی، کمانچه، تار و سنتور موزیک بنویسد. علاقه شخصی خودم برای نواختن سازهای زهی به خصوص ویلون سل و ویولن است. از نظر من با این ها میشود احساس را بروز داد. ضمن اینکه ترکیب این سازها با سازهای زهی ایرانی در موسیقی اصیل فوق العاده است.»
از او میپرسم به جز باله تا کنون برای رقصهای دیگر هم موسیقی ساخته؟ با خنده میگوید: «اگر منظورت رقص ایرانی است که نه. آنها با یک تنبک کارشان راه می افتد.»
پژمان همچنین در پاسخ به یکی از حاضران که میپرسد چه کسی از جهان موسیقی را دوست داشته از نزدیک ملاقات کند، گفت: «کسی نبود که دلم بخواهد ببینم و معاشرت کنم. با خود هنرمند کاری ندارم چون من با آثارش ارتباط میگیرم و همین برای من کافیست. باخ، موتزارت و بتهوون خدای موسیقی اند که آثاراشان برای من از خودشان و حتی شخصیتی که داشتند مهمتر است.»
وقتی از او میخواهیم خودش و عمر فعالیت حرفهایاش را ارزیابی کند، کمی به فکر فرو میرود و تاکید می کند: «هیچوقت خودم را روی صفحه ترازو نگذاشتم. حتی نمی دانم چقدر از خودم راضیام اما همیشه می خواستم نمونهای درست کنم برای نسل جدید و بگویم اینکه دنبال موسیقی اروپایی میروید مهم نیست فقط ریشهتان را بشناسید تا در هر چیزی غرق نشوید. از داشته خودتان و آنچه در فرهنگ ایرانی اندوخته شده غافل نشوید چون میتوانید بینهایت استفاده ببرید. یادتان باشد در هنر هویت و حفظ آن از هر چیزی مهمتر است. وقتی ایرانی هستید با موسیقی ایران بهتر میتوانید به دنیا معرفی شوید. از خود ریتم شعر گرفته تا قابلیت سازهای ایرانی و... همه کنار هم هویت شما را درخشانتر می کند. جالب است بدانید خود اروپایی ها از موسیقیهای تم شرقی بیشتر لذت میبرند و برایشان همیشه تازه است.»
او همچنین اضافه میکند: «جوانان بسیاری را میبینم که ناآشنا به موسیقی ایرانیاند و ترجیحشان فعالیت در سبک موسیقی غربی است. اشکالی هم ندارد و باید به همه نظرها احترام گذاشت. فقط این را یادتان باشد که صاحب سبک غربی خودش را همیشه بالاتر از شما میبیند و در سبک خودش مدعی است پس شما پیش آنها که صاحب سبک غربی هستند حرف تازهای برای گفتن نخواهید داشت. من خودم با بزرگان موسیقی کلاسیک اروپا و موسیقی جدیدشان آشنام و یاد هم گرفتم اما قلب من برای ایران است و آنچه که در ذات هنر و فرهنگ کشور خودم نهفته است. هنوز هم حرف ایران شود گریهام میگیرد و معتقدم ایران سرزمین عجیب و پر رمز و رازی است.»
از او میپرسم چه عواملی در نوشتن آثارش دخیل بوده؟ پاسخ میدهد: «هیچوقت تصمیم به نوشتن کاری نگرفتم بلکه همیشه با نتها بازی کردم و ایدهها از این طریق در ذهن من شکل گرفتند. گاهی تمام روز را کار کردم و آخرش گفتم فردا که سراغش آمدم کاملش میکنم اما فردا که دوباره پای کار نشستم به نظرم آمد چه مزخرف است و هر چه نوشته بودم پاره کردم. گاهی هم با نواختن دو سه نت آن را پرورش دادم و تبدیل شدند به یکی از آثاری که امروز در کارنامه من میبینید.
حرف به سینما که میرسد اول از همه نام بهمن فرمان آرا را پیش میکشد. کسی که موسیقی آثارش را از «شازده احتجاب» تا «یک بوس کوچولو» (آخرین کاری که پژمان در ایران بوده) عهده دار بوده به واسطه «بوی کافور،عطر یاس» این فیلمساز هم سیمرغ گرفته است. در همین باره خیلی کوتاه از جوایزش میگوید و تاکید میکند که قطعا هر تشویق و دیده شدنی شیرین است اما به شیرینی لذت خلق یک اثر نمیرسد.
در پایان کمی از علاقهاش به ادبیات صحبت میکند و وقتی میپرسم آیا تا کنون روی آثار مشهور ادبی قطعهای ساخته یا نه؟ قاطعانه پاسخ میدهد: «به شدت عاشق شعر هستم و اشعار قدیمی را بیشتر می پسندم. چندین بار پیش آمده که شعری برایم الهام بخش موسیقی باشد اما نتیجه اش راضیام نکرد. مثلا یکبار که روی اشعار حافظ کار میکردم دیدم آهنگی که روی شعر گذاشتم را اصلا دوست ندارم پس کل کار را کنار گذاشتم. آثار این شعرا چنان غنی و پربار است که آدم خجالت میکشد رویش موسیقی بگذارد. آنها در شعر چنان ریتم را رعایت کردهاند که با خودم می گویم آخر چه موزیکی میتواند اصل مطلب را ادا کند؟ بعضی همکارانم مینویسند ولی من هیچ وقت به جز یک کار برای فردوسی نتوتنستم موزیک خوبی دربیاورم. نظامی گنجوی را هم خیلی دوست دارم و دلم میخواست در خدمت اشعار او هم کاری انجام میدادم اما غالبا احساسم این است که موسیقی نمی تواند لب مفهوم را برساند.»
گزارش: محیا رضایی کلانتری
عکس: صدف میری
لاله حشمت پسند
رزومه کامل
☆همکاری پشت صحنه در تئاتر؛
دستیار کارگردان و منشی صحنه در نمایش خدای دوزخ (سالن شانو) سال ۱۳۹۶
دستیار کارگردان و منشی صحنه در نمایش بلوری ها
(سالن نوفل لوشاتو) سال ۱۳۹۷
منشی صحنه در نمایش قاصدک های بی خبر
(تئاتر مستقل) سال ۱۳۹۶
منشی صحنه در نمایش تلنگر سال ۱۳۹۷
☆همکاری پشت صحنه در سینما
بازیگر و منشی صحنه فیلم کوتاه دستان پر مهر کودک. سال ۱۳۹۶
بازیگر و دستیار کارگردان در فیلم کوتاه بخشش (جشنواره کویت). سال ۱۳۹۷
دستیار برنامه ریز و منشی صحنه در برنامه مث بارون تولید شبکه ۲
سال ۱۳۹۷
دستیار برنامه ریز و منشی صحنه در مسابقه مافیا
سال ۱۳۹۷
منشی صحنه جشنواره مهرگان در کنار آقای روح ا... حجازی
سال ۱۳۹۹
دستیار کارگردان و منشی صحنه فیلم کوتاه (دار)
جشنواره هشت میلیمتری.
سال ۱۴۰۰
منشی صحنه تله فیلم اتاقی در هتل پلازا
کارگردان مریم باقری
سال ۱۴۰۰
منشی صحنه فیلم کوتاه
۲۴۶۷ روز
کارگردان کمال پورکاوه
سال ۱۴۰۲
منشی صحنه فیلم کوتاه خاطرات مانکن
کارگردان آقای داریوش جعفری
سال ۱۴۰۲
دستیار لباس در سریال آزادی مشروط
به کارگردانی آقای ده نمکی
سال ۱۴۰۱
اجرای لباس سریال بندر امن
کارگردان آقای علی یاور
سال ۱۴۰۱
☆بازیگری تئاتر
بازیگر در نمایش بعد از هرگز (جشنواره)
(سالن نوفل لوشاتو) سال ۱۳۹۷
نقش خوان در خانه برناردا آلبا
(سالن استاد مشایخی) سال ۱۳۹۶
بازیگر نمایش پیکر زن همچون میدان نبرد در جنگ بوسنی
(کافه مستقل)
سال ۱۳۹۷
بازیگر نمایشنامه پشت شیشه ها
جشنواره رادی، سال ۱۳۹۷
بازیگر تیاتر کودک
(هیس... یه نقشه داریم) سال ۱۳۹۸
بازیگر تیاتر عطسه
(پزشک نازنین، نیل سایمون)
سال ۱۳۹۸
(سالن نوفل لوشاتو)
بازیگر نمایش خرس (چخوف)
(سالن مهرگان) سال ۱۳۹۸
بازیگر نمایش خوک هندی
(سالن مهرگان) سال ۱۴۰۰
☆بازیگری سینما و تلویزیون
سریال نوبت لیلی
کارگردانی آقای روح ا... حجازی.
سال ۱۴۰۰
فیلم سینمایی روشن
به کارگردانی آقای حجازی.
سال ۱۳۹۹
سریال خداحافظ مادر
به کارگردانی آقای پرویز شیخ تادی.
سال ۱۴۰۰
سریال آزادی مشروط
کارگردان آقای ده نمکی
سال ۱۴۰۱
فیلم سینمایی رهایی ریحانه
به کارگردانی آقای عباس رافعی
سال ۱۴۰۱
☆صدا پیشگی
نقش آفرینی در نمایش های رادیویی
شب یلدا
شک
یک روز بانکی
عطسه
☆گویندگی؛
کتاب صوتی شازده کوچولو
داستان های آشنا
پادکست های ادبی
.....
هنرجوی زنده یاد استاد کریم اکبری مبارکه
دکتر محمد صادقی
سیما تیرانداز
رضا دلپاک
و روح ا... حجازی
گفتگوی شبانه/ غم غربت
آرزو زینلی: با مشت و لگد به جانت افتادم
هر چه از زمین و زمان گله داشتم همه را بر دهان تو کوبیدم
چه شبها که اشکهایم را در خود فرو خوردی
و چه وقت ها که شاهد بغض های پر از سکوتم بودی
حرف برای گفتن داشتم اما همه را لابه لای افکارم دفن کردم
دیدی امسال اردیبهشت عاشقی آمد و رفت و کسی سراغی از عشق نگرفت؟
بهار امسال یک جوری بود نمیدانم اما شبیه بهار های پیشین نبود!
چه شبها که سرم را در گوشه ای پناه دادی
و در گوشه ی دیگر میان دستانم تکیه گاه امن خاطرات ،فرو خورده بودی
امشب هم مرا تحمل کن
جز تو بالشت نازنینم بر سر و صورت که بکوبم این حجم از خشم و غم را...
آرزو/خرداد/۴۰۱
.....
"غم غربت" دلت نگیرد رفیق غربت که برای تو غریب نیست من وسط خانه ی ویرانه ی خویش در غریبانه ترین حالت خویش درد را فریاد زدم و کسی حرف مرا نفهمید و کسی صدای مرا نشنید غربت که برای تو غریب نیست غربت واقعی تنها ماندن وسط جمعی ست که همه خودیست اما از خود و با خود و با تو بیگانه ترند و من اینجا بیگانه تر از خویشتنم
آرزو/تیرماه/۴۰۱
پیری را باید کُشت
مرد جوان جرعه ای از قمقمه توی جیبش نوشید و شلیک کرد. صدای شیهه ای فضای مرتع را پر کرده بود.
او گلوله ها را چک کرد و با لبخند به پسرک نگریست پسر به اسب ها خیره شده بود.
چشمان اسب ها اما به اطراف معطوف بود صدایی نمی کردند بدون هیچ عکس العملی انگار که همه دست به دست سرنوشت گره زده بودند و منتظر بودند تا تقدیرشان از اسلحه خارج شود و تمام .
مرد اسلحه را به پسربچه داد درست بزن. وسط دوتا چشماش پسر بچه دقایقی چند در چشم های پاریان نگاه می کرد. پاریان اما بهتر از هر موجودی می دانست این سرنوشت محتوم را آن زمانی که مارتا زیر بار سنگین بار آهن به این سرنوشت دچار شد.
فهمید این پایان کار است باخودش داشت فکر می کرد چرا همه این سالها تحمل کرده باید پیری را کشت پیش از آنکه چروک زیر چشم، سستی زانو و نفس بردیدگی بیاید و لباس تن شود باید پیری را کشت اما خب پاریان چطور می توانست بگوید که لطفا پیش از آنکه به پیری مبتلا شوم کلکم را بکنید و خلاص.
پیری را باید کشت این را اسب های روسی بهتر از هر موجودی می دانند. اسب درباری هم که باشی فارغ از اینکه افتخاری باشد یا نباشد بعد از یک مدتی بارکش ات می کنند.
حالا پاریان لنگ یک اشاره انگشت صوابه پسربچه روی ماشه بود تا برود پی کارش پسربچه اما شلیک نکرد اسلحه را زمین انداخت و فرار کرد مرد آمد دستی به سر پاریان بکشد پاریان با مرد چشم در چشم شد تا کی باید بارکشید و منتظر ماند چه زمانی قرار است موعد این شلیک لعنتی فرا برسد.
یکسال دیگر دو ماه دیگر سه روز؟ پاریان تکانی به خود داد لگی به مرد زد شروع به چرخیدن کرد انگار به عقب برگشته بود به زمانی که اهلی نبود سرکشی می کرد پاریان نگاهی به پشتش کرد او حالا دیگر یک اسب بالدار بود حالا پرواز می کرد این آخرین تصویر پاریان از خودش بود پیش از آنکه صدای گلوله مرتع را پر کند...