خرداد 22, 1404
 
 
Image

ماریکا: حرکت اخیر آهو دریایی دختر دانشگاه علوم تحقیقات باعث شد تا یکبار دیگر اتفاقات 1401 برای ما زنده شود. اتفاقاتی که فیلم سینمایی «دانه انجیر معابد» ساخته محمد رسوا اف را رقم زد و سبب شد تا افکار عمومی بازهم به مسئله زنان توجه خاصی پیدا کند. در این ویدئو مرتضی گودرزی با متنی از محیا رضایی کلانتری درباره چگونگی تاثیر سینما بر کنش‌های اعتراضی می‌گوید.

منتشرشده در اخبار روزانه

نمایش «ما همه یک‌ چشم شده‌ایم» به کارگردانی مهرآفرین بیگی در ونکوور کانادا اجرا می‌شود.

ماریکا: مهرآفرین بیگی فعال عرصه هنرهای نمایشی در تازه‌ترین فعالیت خود نمایش «ما همه یک‌ چشم شده‌ایم» را نوشته و کارگردانی می‌کند.

در این اجرا یاسمن حسینی، آرش موسمی، سارا پورسرخ، ارسلان ناظران و پردیس شیرکانی به عنوان بازیگر حضور دارند.

دیگر عوامل نیز عبارتند از: دستیار کارگردان: هدی آقایی، مدیر صحنه: لاله دستگیر، طراح صحنه: پویا یمینی و هدی آقایی، موسیقی: بهار خزایی، ترجمه و زیرنویس: فریبا امینی و بازی‌گردان: سارا پورسرخ.

درباره محتوای این نمایش آمده است: وارد درامی الهام‌بخشی می‌شوید که استقامت قهرمانان روزمره را به تصویر می‌کشد. سفری جسورانه را دنبال کنید که از دل ترس و تردید می‌گذرد تا آزادی را جستجو کند و قدرت روح انسانی را جشن می‌گیرد.

«ما همه یک‌ چشم شده‌ایم» ۱۵ نوامبر ۲۰۲۴ در سالن Presentation House Theatre ساعت ۷:۳۰ عصر روی صحنه می‌رود.

منتشرشده در اخبار روزانه

 فیلم کوتاه «من كانادايي هستم!» به کارگردانی فواد اسدی و با بازی سامان اصلانی در شهر اُتاوای کانادا جلوی دوربین رفت.

ماریکا: فواد اسدی فیلمساز ایرانی ساکن کانادا این روزها در حال کارگردانی چهارمین فیلم کوتاهش در کاناداست.

وی که نویسندگی و کارگردانی «من كانادايي هستم!» را به عهده دارد؛ این فیلم کوتاه را به تهیه کنندگی تايتس ليائو جلوی دوربین برده است.

سامان اصلانی بازیگر ایرانی تئاتر و سینما نیز در این فیلم به همراه نيك هانتر، لوری كرافورد و ارین مک کی به ایفای نقش پرداخته است. این بازیگر اخیرا با اجرای نمایش‌های «کرمولک» و «شب هزار و یکم» روی صحنه تئاتر بود.

عوامل فیلم «من كانادايي هستم!» با مدت زمان ۷ دقیقه قصد دارند تازه‌ترین پروژه خود را برای فستیوال  DIGI60 2024 Ottawa که از ۶ تا ۸ دسامبر ۲۰۲۴  برگزار می‌شود آماده کنند.

این اثر محصول کشور کانادا و به دو زبان انگلیسی و فارسی فیلمبرداری می‌شود.

«من كانادايي هستم!» قصه پارسا، یک پسر ایرانی است که به تازگی به کانادا آمده و بسیار تلاش می‌کند تا هر چه سریع‌تر در جامعه کانادایی پذیرفته شود.

منتشرشده در اخبار روزانه

زهره سوهانی

آبان 15, 1403

بیوگرافی

از سال ۱۳۶۸ وارد رشته طراحی و دوخت در هنرستان اسوه منطقه ۸ تهران شدم . بعد از آن دانشگاه تربیت دبیر فنی دختران تهران در رشته تکنولوژی طراحی و دوخت فارغ التحصیل شده و با سمت هنرآموز فنی به استخدام آموزش و پرورش درآمدم. پس از بازنشستگی به کانادا مهاجرت کردم.      

سوابق حرفه ای

عضو انجمن طراحان لباس ایران 

سرپرست بخش طراحی و دوخت

معاونت اجرایی

فشن دیزاینر 

سوابق اجرایی

موسس و مدیر برند نایت لایت و شب چراغ

برگزارکننده فشن شو، نمایشگاه، کنفرانس، جشنواره به مدت ۳۰ سال

همکاری با موسسات هنری

همکاری با کارگردان و نویسنده تئاتر برای طراحی لباس تئاتر

برگزارکننده ورک شاپ های مربوط به فشن

طراحی ۱۰ کالکشن مفهومی

شرکت در چندین فشن شو در کانادا

 

برای کسب اخبار بیشتر مربوط به زهره سوهانی اینجا کلیک کنید

 

Student of design and sewing 

Head of the design and sewing department 

Executive Vice President

Fashion designer 

The founder and director of Night Light and Shab Cheragh brand

Organizer of fashion show, exhibition, conference, festival 

Member of the Iranian Clothing Designers Association 

Cooperation with art institutions

Cooperation with theater director and writer to

design theater costumes

Organizer of workshops related to fashion

Designing 10 conceptual collections

Participation in several fashion shows in Canada

منتشرشده در مد و زیبایی

اعتماد

آبان 15, 1403

عمو گفت: «من حالا نه به آدم ها حس بدی دارم. نه ازشان فرار می کنم.»

یاد آن داستانش افتادم. عمو دوره ی جنگ اسیر می شود. تعریف می کرد که وقت آب و غذا هیچ باری نبوده که خیالشان راحت باشد.

می گفت، هر آشغالی توی ظرف پیدا می شده. اما ماجرای اصلی وقتی بوده که می فرستندش انفرادی و ظرفِ آبش روی میزی که برق داشته، بوده. یک مرتبه ظرف آب رسانا می شده و برق دستش را می سوزانده و می شنیده که زندان بانش با عده ی دیگری، پشت سلول قهقه سر می دهند.

اما از وقتی آزادش کردند، هیچ وقت موقع غذا خوردن شبیه ،آدم هایی که به ظرف غذایشان بدبین هستند، نبود. با لذت می خورد و خدا را هم شکر می کرد.

گفتم: « نمی توانم به مهربانی آدم ها اعتماد کنم... شما چه طور بعد از جنگ توانستی به غذا خوردن حس خوبی داشته باشی؟... مگر هر بار که دست توی سفره می بردی از چشم و بینی ات در نمی آمد؟»

این را که گفتم. خندید. اول چیزی نگفت. بعد لیوان آبش را بالا آورد و جواب داد: «آن بی شرف ها لذتشان زجر دادن امثال من بود... دوره ی آن ها تمام شده... حالا کنار تو دست توی سفره می برم. تو که مثل آن ها نیستی.»

بعد آب را تا آخر نوشید و ادامه داد:« آدم مختار است اطرافیانش را گلچین کند... می شود آن اجتماعی که درش نفس می کشیم انتخاب کنیم. آن وقت می بینیم که همه ی مهربانی ها ختم به رکب زدن نمی شود که هیچ. تا آخر عمر هم خیالمان راحت است.»

لال شده بودم. لیوانش را گرفت سمت من و گفت:« . بریز! باز هم برایم آب بریز!»

منتشرشده در ما،یا...!

منبع: سایت سینماسینما، محیا رضایی‌کلانتری- حالا که این روزها رونق بازار دفترخانه‌ها بیشتر مدیون «طلاق» است تا «ازدواج»، درون و بیرون سینما به مواردی برمی‌خوریم که نشان از نمایش و آموزش یک فرهنگ قابل تحسین دارد.

کمتر پیش آمده زمانی که زندگی مشترک چهره‌های سرشناس پایان می‌یابد هر دو در یک لوکیشن جلوی دوربین خبرنگاران قرار بگیرند و اگر چنین شده در یک قاب بایستند. بالطبع هر دو از حق طبیعی‌شان استفاده می‌کنند که پس از جدایی چه رفتاری با یکدیگر و در حضور مردم پیشه کنند.

اما چندی پیش توجهم به گفت‌وگویی از آزیتا حاجیان جلب شد که پس از سال‌ها جدایی، از همسر سابقش محمدرضا شریفی‌نیا، به عنوان یک دوست و همکار یاد کرد با تاکید بر بیست سال خاطرات تلخ و شیرین مشترک و حفظ حریم و حرمت.

اندکی بعد، از نفس بازغی عکسی سه نفره به همراه مادرش مستانه مهاجر و پدرش پژمان بازغی در فضای مجازی دیدم در حالی که خبر جدایی‌شان مدت‌هاست رسانه‌ای شده.

این نشانه‌های کوچک توجه مرا جلب می‌کند. امثال من هنوز معتقدیم هنر و هنرمند بی‌ارتباط با فرهنگ و فرهنگ‌سازی نیست پس سینما و سینماگر رسالتی ورای ستاره‌بازی دارند.

ما مردم عادی که با سوگ هنرمندان غصه خوردیم و با شادی‌شان لبخند زدیم، ما که از تربیت فرزند و خودشناسی گرفته تا سلیقه پوشش و غذای مان با اینستاگرام چهره‌ها گره خورده، هنوز بعد از دیدن یک رفتار خوشایند از هنرمندان آن را برای صدنفر بازنشر می‌کنیم.

پس دور از ذهن نیست که بگوییم وایرال شدن چنین تصاویری چه تاثیری بر رفتار اجتماعی و شخصیتی مردم جامعه دارد.
دست‌کم می‌تواند به کسانی که به هر دلیل با مصائب جدایی دست و پنجه نرم می‌کنند یادآور شود پایان یک رابطه لزوماً به معنای آغاز یک جنگ نیست.
جنگی روانی و بدون برنده که تنها به دلیل -خلأ آموزش درست- گاه ریش‌سفیدان و بزرگترها بیشتر به آن دامن می‌زنند و اگر پای بچه هم درمیان باشد دامن او را بیش از همه خواهد گرفت.

ضمن اینکه باید در نظر داشت سینماگری هم که در این فرهنگ‌سازی نقش بسزایی نداشته، بزرگ شدهٔ همین جامعهٔ آموزش‌ندیده است و بر او حرجی نیست.

از رفتار پشت دوربین هنرمندان که بگذریم، این نشانه‌های کوچک حالا با فرمی ملموس و قابل درک به جلوی دوربین رسیده است.
در آثار نمایشی ایرانی ، کم فیلم و سریال قابل اعتنا با موضوع طلاق و تبعات آزاردهنده آن نداریم.
آثاری که غالباً به ذکر چالش‌ها و مصائب پس از آن اشاره داشته است. از این رو همیشه جای قصه‌هایی که نشان از بلوغ روابط عاطفی پس از جدایی باشد، خالی بود.

روابطی که به هر دلیل کلیشهٔ صورتیِ «و آنها به خوبی و خوشی تا آخر عمر با هم زندگی کردند» را برهم زده و فارغ از کلیشه سیاه «نمی‌گذارم یک آب خوش از گلویش پایین برود» از لایه‌های خاکستری پنهان زناشویی، پیش چشم مخاطب پرده برمی‌دارد.

سریال‌های مختصر و مفیدی چون «افعی تهران» به قلم پیمان معادی، ساخته سامان مقدم و «در انتهای شب» به قلم مشترک ارسلان امیری و آیدا پناهنده و ساخته آیدا پناهنده، نه صورتی‌اند نه سیاه.

محتوای‌شان چنان از جانِ هزار رنگ بشر برخاسته که لاجرم بر دل می‌نشینند. درباره خانه و خانواده حرف می‌زنند. با «فطرت آدم» سر و کار دارند. کاراکترهای‌شان از جنس خودمانند و به دو دسته تیزی‌کش و مافیای قدرت تقسیم نمی‌شوند.

آسیب‌های کودکی‌شان ما را یاد خودمان می‌اندازد. حتی کلیشه‌ای و به اقتضای پیشبرد قصه، آدم نمی‌کُشند. دلیل کینه‌های زیرپوستی‌شان را می‌فهمیم.
در دعواهای بعد از طلاق، قصور هر دو طرف ملموس است. هنگام آتش‌بس، خندیدن و وقت گذراندن اتفاق عجیبی نیست. ارتباط بعد از جدایی گناه کبیره نیست. صفر و صد نیستند. جنسیتی به نقاط ضعف و قوت کسی نگاه نمی‌شود.

این دو اثر می‌گویند اتفاقا دلیل جدایی گاهی می‌تواند دوست داشتن باشد. فارغ از قانون و شرع و چارچوب‌ها، خاصیت ذاتی آدم، دلبستگی است، گاه در یک زمان به دو تن. صرف خیانت نکردن دلیل بقای رابطه نیست و نهایتاً فرصت دیدارهای تازه‌ اما بالغ، (سحر دولتشاهی در «افعی تهران» و پدرام شریفی در «در انتهای شب»)، ماحصل تجربه در این روزگار است که گاه به نفع یک زندگی ریشه‌دار کنار می‌رود.

تضاد زیبایی نمای داخلی خانه‌ها و زشتی نمای خارجی خیابان‌‌ها عیناً شبیه تناقض احساسات فطری ما با تربیت تحمیلی اجتماع زندگی میلیون‌ها ایرانی‌ست.
محله‌‌ها با شرایط قصه همخوانی دارد. خبری از ساختمان‌های لاکچری و رویایی بالای شهر و خرابه‌های نکبت اما فانتزی پایین شهر نیست. سکانس به سکانس، دیالوگ به دیالوگ را انگار قبلاً جایی دیدیم و شنیدیم.

«افعی تهران» و «در انتهای شب» نویدبخش فرهنگ‌سازی‌اند. کم کم به ما اجازه می‌دهند هرکس را که تا الان به اسم ریش‌سفید، بزرگ خاندان، معلم، پدر، مادر و … مستقیم و غیر مستقیم به رابطه‌های‌مان گند زده و ما را از شناخت خودمان دور کرده را نقد کنیم.

اگر آثاری از این دست ادامه‌دار باشند، جرأت‌مان برای جهیدن از پوسته‌های دروغین حرمت و احترام بیشتر شده و به عقل‌مان مجال اتکای بیشتری می‌دهیم.

این دو سریال در جهان نمایشی ایرانی، آغاز قابل اعتنایی برای نمایش بلوغ رفتاری به خصوص در رابطه با طلاق هستند.
اگرچه بهانه هر دو برای کشش رابطه به داشتن فرزند برمی‌گردد اما امید می‌رود در آثار بعدی شاهد بلوغ رابطه‌ها فارغ از هرگونه وابستگی جانبی و در هر سطحی از ارتباط اعم از رفاقت ساده، رابطه عاشقانه غیر رسمی، همسرانگی و .. باشیم.

منتشرشده در گزارش و گفتگو

«سامپو» به کارگردانی مرضیه ریاحی، تهیه‌کنندگی حسین کاکاوند و نویسندگی مرجان ریاحی در ماه نوامبر در سیزدهمین جشنواره جهانی فیلم Daroca & Prisión اسپانیا و نهمین جشنواره جهانی فیلم «راستنبرگ» آفریقای جنوبی رقابت می‌کند.

جشنواره Daroca & Prisión  ویژه فیلم‌های کوتاه است که با هدف استفاده از هنر برای ایجاد امید و آزادی برگزار می‌شود و در بخش ویژه خود فیلم‌های تولیدشده در زندان‌ها را به نمایش می‌گذارد تا مسائل اجتماعی و انسانی را از این زاویه بررسی کند. این جشنواره 22 و 23 نوامبر برگزار می‌شود.

جشنواره «راستنبرگ» آفریقای جنوبی با هدف ترویج سینما به‌عنوان ابزاری برای پیوند فرهنگی و گفت‌وگوهای معنادار برگزار و فیلم‌هایی با موضوعات اجتماعی همچون مهاجرت، هویت، و موسیقی بومی را به نمایش می‌گذارد که تاثیری فرهنگی در سطح جهانی داشته است. جشنواره علاوه بر نمایش فیلم‌ها، میزبان برنامه‌های حرفه‌ای گوناگونی از جمله یک پنل با عنوان «ایجاد ملت‌های خلاق»، کلاس‌های آموزشی درباره تولید فیلم، آینده هوش مصنوعی در صنعت فیلم‌سازی و ... خواهد بود. این جشنواره 6 تا 10 نوامبر برگزار می‌شود.

عوامل «سامپو» عبارتند از: کارگردان: مرضیه ریاحی، تهیه‌کننده: حسین کاکاوند، بازیگران: لیندا کیانی، مریم بوبانی، هیلدا کردبچه و حنان عزیزی، نویسنده: مرجان ریاحی، مدیر فیلمبرداری: مسعود امینی‌تیرانی، مدیر صدابرداری: سامان شهامت، تدوین: هانی سلمانی، طراح صحنه: فائزه محمدی، طراح لباس: لیلا طاهری، دستیار کارگردان و برنامه‌ریز: سعید آهنج، مدیر تولید: هومن محمودی، گریم: هانیه الوند، منشی صحنه: شیدا شعبانی، عکاس صحنه: مهسا عباسی، اصلاح نور و رنگ: سامان مجدوفایی، جلوه‌های ویژه: علیرضا قادری اقدم، طراحی و صداگذاری: سامان شهامت، صدابردار: جابر انصاریان، فیلمبردار پشت صحنه: مصطفی امامی، عکاس پوستر: فتاح ذی نوری، طراح پوستر: علیرضا ربیع‌مقدم، طراح لوگو: علیرضا قادری اقدم، گروه فیلمبرداری: مهدی حسینی، احسان نادری، حسین باباخانی، علی فتحی، مسئول هماهنگی: عباس سمائی،  امیرحسین بغدادی، جانشین تهیه‌کننده: محمود سمائی، جانشین مدیر تولید: حمید مرادخانی، مدیر تدارکات: فرهاد غلام‌زاده، دستیاران صحنه: امیرحسین محمدیاری، آیدا چرخیان، آرمیتا فرج الهی، دستیار صدا: حسین داغلانی، دستیار دوم کارگردان: مبینا بنکار، ترجمه انگلیسی برای زیرنویس: بونا الخاص، تجهیزات فنی: رضا حماسی – اپیک، تدارکات: مجتبی خوش افکار، تهیه‌غذا: رستوران بهار – ابراهیم خانجانی، خدمات: امید جمشیدی، حمل و نقل: علیرضا نیستانی نایینی، ابوالفضل نظرک، آرش احمد نژاد، بهرام خسروی، صمد اسدالهی سیس، ابراهیم پارسا نژاد، محصول کاکو فیلم.

منتشرشده در اخبار روزانه

پیروز میرزایی نویسنده، کارگردان، بازیگر و از اعضای خانه تئاتر ایران درباره فیلم سینمایی «دانه انجیر معابد» یک یادداشت نوشته است که در ادامه می‌خوانید:

نگاهی به فیلم «دانه‌ی انجیر معابد»

بازیگران: سهیلا گلستانی، میثاق زارع، مهسا رستمی، ستاره ملکی، رضا اخلاقی‌راد، نیوشا اخشی، شیوا اردویی، امینه مزروعی آرانی و...

کارگردان: محمد رسول‌اف

خلاصه داستان: داستان این فیلم درباره‌ ایمان، یک قاضی تحقیق در دادگاه انقلاب تهران است که با گسترش یافتن اعتراضات سراسری و ناپدید شدن ناگهانی اسلحه‌اش، غرق در بی اعتمادی و پارانویا می‌شود. او که به دخیل بودن همسرش نجمه و دخترانش رضوان و ثنا در این رویداد شک می‌کند، اقدام به بررسی‌های سفت و سختی در خانه می‌کند که باعث شدت گرفتن تنش می‌شود. به مرور، هنجارهای اجتماعی و قواعد زندگی خانوادگی در این میان از بین می‌رود.

محمد رسول‌اف آخرین اثر خودش را مثل آثار گذشته‌اش با نقد اجتماعی پیش برده اما با تفاوت این که نوک اسلحه مستقیم به سمت نظام است. فیلمی با ژانر جنایی، اجتماعی که قهرمان داستان این بار به جای موفقیت، قربانی شخصیت منفی داستان می‌شود و در واقع شخصیت داستان همان دختر به بلوغ رسیده خانواده‌ای است که به دنبال آزادی در خانه و اجتماع و در کل کشور است.

کوچکترین فرد خانواده جان همه را نجات می‌دهد. در حقیقت دهه هشتادی‌هایی که جرأت کرده‌اند تا نسل‌های قبلی را به خیابان‌ها بیاورند.

فیلم با نمادگرایی آغاز می‌شود و با نماد هم پایان می‌یابد. ایمان پدر خانواده با ترفیع شغلی زندگی‌اش به هم ریخته‌تر می‌شود. سکانس اتاق دخترها که مادر به دنبال اسلحه می گردد اوج نمادین آشفتگی‌های خانه است. هر چند که سکانس‌های اضافه در روایت داستان وجود داشت مانند ورود تا خروج دوست رضوان، شاید نویسنده قصدش این بوده که مخاطب را گمراه کند تا شکش به فرد غریبه‌ای برود اما آنقدر فوکس داستان در خانواده و دلیل و برهان بین اعضای خانواده می‌چرخد که این گمانه‌زنی برای مخاطب ایجاد نمی‌شود اما اگر قصدی دیگر داشته که ادای دینی به دخترانی که ساچمه به چشمشان خورده و بینایی‌شان آسیب دیده امر دیگری است.

لحظات واقعی در فضای مجازی با ترکیب در اعضای خانواده که سال‌ها مجبور به ماسک زدن بودند قدرت جامعه را نشان می‌دهد که چطور انگیزه ایجاد می‌کند . مخاطب در فیلم روند یک انقلاب را می‌بیند. انقلابی که نویسنده دوست داشت با پایان فیلم یکی باشد اما نبود.

دیدن این فیلم شدیدا پیشنهاد می‌شود و تشکر از محمد رسول‌اف و تمامی گروه دانه انجیر معابد. آرزوی سلامتی و شادی از ته دل براتون آرزومندم.

منتشرشده در اخبار روزانه

هفته مد ونکوور (VFW) امسال در حالی بیست‌وچهارمین سالگرد خود را جشن گرفت که یک بانوی طراح مد و لباس ایرانی توانست با هنر خود نظر بسیاری از کارشناسان و طراحان مد و لباس را به خود جلب کند.

ماریکا: بیست‌وچهارمین هفته مد ونکوور (VFW) از تاریخ ۲۲ تا ۲۷ اکتبر ۲۰۲۴ در سالن دیوید لم در مرکز شهر ونکوور برگزار شد.

در این رویداد که همواره به عنوان دومین هفته مد بزرگ در آمریکای شمالی شناخته می‌شود؛ بیش از ۵۰ طراح از سراسر جهان در آن حضور داشتند.

اجراهای این فصل شامل سبک‌های متنوعی از استریت‌ور و آوانگارد تا کت‌واکس‌های شیک و کلاسیک بود که با هدف نمایش تنوع فرهنگی و فراگیری آن در آمریکای شمالی برگزار شد.

تم این دوره از VFW بر فراگیری، تنوع و قدرت‌بخشی تأکید داشت و بر اجماع چندفرهنگی ونکوور و تعهد این رویداد بر تغییر مرزهای مد مرسوم استوار بود.

طراحان حاضر در این دوره، هنرمندان نوظهور و بااستعداد از ملیت‌های مختلف بودند که هر کدام با تکیه بر خلاقیت و تجربه خود به ارائه آثاری منطبق بر هفته مد این دوره پرداختند.

یکی از طراحان حاضر، زهره سوهانی بانوی ایرانی بود که با ارائه طرحی خاص و نوعی متفاوت از اجرا توانست فرهنگ اصیل ایرانی را به شکلی خلاقانه در معرض دید صاحب‌نظران مد و لباس قرار دهد.

این طراح لباس که اولین کالکشن خود را به نام SHIMMER در بهار امسال در یک ایونت ایرانی ارائه کرده بود؛ در آخرین روز از برگزاری هفته مد این دوره VFW کالکشن SWEET TABOO  را به نمایش گذاشت.

سوهانی برای لباس‌های این کالکشن که با رنگ‌هایی چشم‌نواز و سرشار از جزییات طراحی شده بود از مسجد نصیرالملک واقع در شهر شیراز الهام گرفت.

زهره سوهانی معتقد است: «لباس، نخستین زبان خاموش ماست؛ ابزاری که از طریق آن، بی‌آنکه کلامی بگوییم، با جهان پیرامون سخن می‌گوییم. هر چین، هر رنگ، و هر بافت بر پیکر ما، روایتگر آن چیزی است که در درون ما جریان دارد. لباس‌ها، آینه‌ای برای روح‌اند؛ داستان‌هایی نهان از احساسات، باورها، و رویاهای ما. در سکوتش، صدایی بلند از خودشناسی و هویت جاری‌ست.»

همچنین موسس هفته مد ونکوور، جمال عبدوالرحمان، درباره این دوره از برگزاری هفته مد ونکوور نیز گفته بود: «تنوع بزرگ‌ترین قدرت ماست. ما استعدادهای خلاق از سراسر کانادا و جهان را گرد هم می‌آوریم و نوآورانه‌ترین ایده‌ها را به صنعت مد معرفی می‌کنیم.» این فصل تأکید ویژه‌ای بر فراگیری و توانمندسازی اجتماعی داشت، که برگزارکنندگانش آن را از ارزش‌های مهم این رویداد می‌دانند​.

 

برای آشنایی بیشتر با زهره سوهانی، هنرمندی از خانواده ماریکا اینجا کلیک کنید.

منتشرشده در گزارش و گفتگو

«من، مریم، بچه‌ها و ۲۶ نفر دیگر» به کارگردانی فرشاد هاشمی یک فیلم‌ تابوشکن است که در قلب روزگار پرسانسور سینمای ایران از روی قوانین بی‌منطق ارشاد عبور کرد تا شبیه‌ترین اثر نمایشی به زندگی مردمش باشد.

 

محیا رضایی‌کلانتری: «من، مریم، بچه ها و ۲۶ نفر دیگر» پس از آنکه اکران جهانی خود را در فستیوال‌هایی چون گوتنبرگ و روتردام آغاز کرد و صاحب جایزه شد؛ به دلیل پوشش زنان بازیگر در فیلم، مورد توجه رسانه‌های خارج از ایران قرار گرفت. اگرچه مساله پوشش اختیاری در فیلم ایرانی امروزه بسیار قابل توجه است اما این موضوع چنان پررنگ شد که منتقدان از پرداختن به اصل فیلم بازماندند.

فرشاد هاشمی که پیش از این با عنوان کارگردان فیلم کوتاه، دستیار کارگردان و بازیگر در سینما و تئاتر شناخته می‌شد؛ اکنون در اولین تجربه فیلم بلند خود، داستان دختری تنها را روایت می‌کند که با اجاره دادن خانه قدیمی‌اش به یک گروه فیلمبرداری، درگیر دنیای سینما می‌شود. بنابراین ما در واقع شاهد دو فیلم در یک اثر هستیم. چرا که روایت آن گروه فیلمبرداری نیز به طور موازی با فیلم اصلی درهم تنیده شده است.

به بهانه اکران این اثر در چهل و سومین جشنواره بین‌المللی فیلم ونکوور، گفت‌وگویی با فرشاد هاشمی کارگردان فیلم سینمایی «من، مریم، بچه‌ها و ۲۶ نفر دیگر» ترتیب داده شد تا کارگردان از چند و چون آن بیشتر بگوید:

دوفیلم با یک بلیت

* «من، مریم، بچه‌ها و ۲۶ نفر دیگر» من را یاد عبارت -دو فیلم با یک بلیت- می‌اندازد. ما در واقع شاهد دو قصه موازی هستیم که هر دو در قالب سینما روایت می‌شوند و محبوبه نقطه اتصال این دو است. ایده چطور شکل گرفت؟

- ایده اولیه داستان بر اساس یک اتفاق واقعی رقم خورد. ما در همان تاریخ‌هایی که در فیلم به آن اشاره شد، لوکیشن خانه محبوبه را اجاره کرده و در حال ساخت یک فیلم کوتاه بودیم. من هم مانند همان کاراکتری که در این فیلم می‌بینید در واقعیت به عنوان مدیرتولید  و برنامه‌ریزحضور داشتم.

محبوبه‌ای که ما روز اول با او روبه‌رو شده بودیم نسبت به کسی که در آخرین روز فیلمبرداری دیدیم بسیار متفاوت شده بود و این توجه من را جلب کرد. دو سه روز پس از فیلمبرداری احساس کردم می‌تواند داستان جالبی برای یک سوژه سینمایی باشد. البته ابتدا به فیلم کوتاه فکر می‌کردم اما هرچه جلوتر رفتم دیدم پتانسیل آن را دارد که به یک اثر سینمایی بلند تبدیل شود. جرقه اصلی فیلمنامه همانطور که در فیلم می‌بینید زمانی که محبوبه به فرشاد می‌گوید «زود گفتم که خانه‌ام را دیگر برای لوکیشن اجاره نمی‌دهم» و با دیدن تغییر رفتار او نسبت به روزهای قبل، در ذهن من شکل گرفت.

* اینطور که پیداست ترجیح دادید نقش محبوبه را هم خودش بازی کند. آیا محبوبه غلامی پیش از این هم تجربه سینمایی داشت؟

- محبوبه بازیگر نبود و انتخاب او برای نقش اصلی فیلم یکی از تصمیم‌های چالش برانگیز برای من بود. وقتی به او پیشنهاد دادم نقشش را خودش بازی کند؛ ‌گفت من از بازیگری چیزی نمی‌دانم. به او گفتم دقیقا همین که چیزی نمی‌دانی برای من مهم است.

 

* این بی‌تجربگی کار را سخت نمی‌کرد؟

- «من، مریم، بچه‌ها و ۲۶ نفر دیگر» جدا از اینکه روایت سختی داشت، در اجرا هم آسان نبود. در این پروژه من چند وظیفه کاملاً متفاوت از هم داشتم (نویسنده، کارگردان، تهیه‌کننده)  اینکه جلوی دوربین هم بخواهم بازی کنم کار را سخت‌تر می‌کرد و مدیریت این موقعیت بسیار کار دشوار و انرژی‌بری بود، حالا به آن اضافه کنید استرس خودم از ساختن اولین فیلم بلندم، مشکلات اقتصادی و همینطور انتخاب تعدادی زیاد از بازیگرانی که اولین تجربه حضورشان جلوی دوربین به عنوان بازیگر است. اما از همان اول مطمئن بودم که آنها از پس نقش‌های‌شان به خوبی برخواهند آمد و اتفاقاً به کسانی پیشنهاد دادم که تجربه زیست در آن پروژه فیلم کوتاهی که خانه محبوبه در واقعیت ساخته بودیم را داشتند. مثل نوید، شاهین، نقش طراح صحنه، گریمور و مهم‌ترین آنها خود محبوبه. معتقد بودم این تجربه زیستی هر کدام از آنها که ملموس اتفاقات فیلم را زندگی کرده‌اند با همه سختی‌هایش قطعاً مفید خواهد بود.

* تجربه تولید چنین اثری به عنوان اولین فیلم بلند سینمایی که قرار است همزمان تمامی خط قرمزهای سانسور را پشت سر بگذارد، چطور بود؟

- بسیار سخت بود. فیلمبرداری ما در اوج روزهای شلوغ و اعتراضات ۱۴۰۱زمانی که جامعه داشت برای کلمه «تغییر» مبارزه می‌کرد، رقم خورد که بسیار شرایط را سخت و استرس‌زا می‌کرد. ولی همه ما آن روزها از یک انرژی و اعتماد به نفس مضاعف برخوردار شده بودیم. فیلمنامه فیلم طی ۴۵ روز نوشته شد. هم نگارش و هم تولید چنان سریع اتفاق افتاد که وقتی امروز به آن فکر می‌کنم با معادلات ذهنی خودم هم جور در نمی‌آید. 

* محبوبه قصه ما یک تابلوی ارزشمند، یادگار هنر نقاشی از پدری دارد که چهره او را به دلیل فوت ناگهانی، ناتمام کشیده در حالی که چهره کامل خواهرش مریم در همان قاب خودنمایی می کند. ما بیش از این چیزی از تاریخچه خانوادگی او نمی‌دانیم!

- این مساله‌ای بود که در فیلمنامه هم به آن فکر می‌کردیم. اینکه چقدر لازم است از او اطلاعات بدهیم تا به کار داستان بیاید! آنچه در بیان این روایت برای من اهمیت داشت، محبوبه امروز است که طی یک فرایند تعاملی با اعضای گروه فیلمسازی، احوالاتش دگرگون می‌شود. در واقع تمرکز من، نمایش نمودار تغییری بود که در زندگی این دختر به صورت پازل‌وار روشن می‌شود. بنابراین تاریخچه زندگی او سهم زیادی از این روایت نمی‌توانست داشته باشد.

* مشکل بزرگی که من با فیلم‌های تابوشکن اخیر دارم بحث شعارزدگی‌ست. نمایش گل‌درشت گشت ارشاد، ادای دیالوگ‌های سردستی و فشارهای حکومتی گاهی از فیلم بیرون زده و از درام سینمایی خارج می‌شود. شما در پروژه «عنکبوت مقدس» هم حضور داشتید که من آن را نیز جزو فیلم‌های شعارزده می‌دانم. این بار اما شاهد فیلمی هستیم که بدون پرداخت مستقیم به اِلمان‌های آزاردهنده از تمام این‌ها سخن می‌گوید.

- وقتی شما قلمی دستت هست و فشاری به نام سانسور بالا سرت نیست؛ می‌توانی هرطور بخواهی آن را روی کاغذ بچرخانی اما باید به هزار چیز مضاعف فکر کنی و این اتفاقاً کار را سخت‌تر می‌کند. ایده‌آل ما از همان ابتدای نگارش فیلمنامه تا تدوین، این بود که راه‌مان را درست برویم و دچار شعارزدگی نشویم. کما اینکه خیلی مسائل را می‌شد جلوی دوربین آورد اما سعی کردیم به قصه وفادار بمانیم. این فیلم درباره زندگی دختری به نام محبوبه است که ایده‌اش پیش از اتفاقات ۱۴۰۱ در ذهن من شکل گرفته بود. به همین خاطر وقتی زمان فیلمبرداری با آن روزها مصادف شد؛ حساسیت من هم نسبت به موضوع شعارزدگی بالاتر رفت. در اتمسفر روزهایی که هرکس داشت سهم خودش را ادا می‌کرد، تمام تلاش ما این بود تا مسئولیتی که بر دوش خود حس می‌کردیم را به بهترین نحو انجام دهیم.

* هنگام تولید و پس از آن حواشی خاصی هم داشتید؟

- قطعا حواشی زیادی وجود داشت چه قبل از تولید و چه پس از پایان فیلمبرداری. به هر حال به دلیل شرایط ساخت فیلم و حاشیه‌هایش؛ من نسبت به اعضای گروه به خصوص خانم‌ها احساس مسئولیت می‌کردم و نگرانی تک تک بچه‌ها را داشتم. به همین خاطر هم در طول فیلمبرداری و هم بعد از آن سعی کردیم حواشی را مدیریت کنیم و به آن چنگ یا دامن نزنیم. به اعتقاد من فیلم باید خودش حرفش را بزند. درباره «من، مریم، بچه‌ها و ۲۶ نفر دیگر» می‌توانم بگویم که این پروژه تا اینجای راه با پتانسیل خودش جلو رفته است.

موضوع فیلم من حجاب نیست

* ما در تمامی سکانس‌ها شاهد زنانی هستیم که با پوشش اختیاری ظاهر می‌شوند. به هر حال نمی‌توان از این موضوع چشم پوشید زیرا در روند داستانی قصه هم تاثیرگذار است. مساله‌ای که به تنهایی حواشی کم نداشت!

- بله. متاسفانه عبارت بی‌حجابی در رسانه‌ها به قدری برجسته شد که خود فیلم در سایه قرار گرفت. این یکی از مشکلات ما بود. چون جزو اولین فیلم‌هایی بودیم که بازتاب خبری گسترده داشت. آن هم درست زمانی که ماجرای حجاب در آن مقطع، بیش از پیش پررنگ شده بود. به همین دلیل بعد از اکران فیلم در بازار جهانی هفتاد و ششمین دوره جشنواره فیلم کن (سال ۱۴۰۲) تیترها بیشتر به این سمت رفت که "اولین فیلم بدون حجاب را تولید کردند" و این اصلاً برای من خوشایند نبود. چون فیلم ما اصلا تمرکزش بر حجاب نیست. «من، مریم، بچه‌ها و ۲۶ نفر دیگر» یک برش کاملاً واقعی و عینی از جامعه‌ای است که در آن زندگی می‌کنیم.

همانطور که در فیلم می‌بینید ما کاراکتر محجبه هم داریم. کسی که اتفاقاً به پوشش خود اعتقاد دارد. در کنارش کاراکتر دیگری داریم که به حجاب معتقد نیست. یا مثلاً در طول فیلم، خانم‌هایی را می‌بینید که بنا به شرایط، روسری سرشان می‌کنند و وقتی موقعیت عوض می‌شود، روسری را درمی‌آورند. دقیقاً عین چیزی که در زندگی بسیاری از شهروندان زن ایرانی وجود دارد. من ترجیح می‌دهم اگر درباره این موضوع از فیلم من صحبت می‌شود به جای فیلم بی‌حجاب بگویند فیلمی با پوشش اختیاری.

 

* نکته اینجاست که ما در فیلم اصلاً روی بحث حجاب مانوری نمی‌بینیم!

- به همین خاطر انتظار داشتم منتقدان از این مرحله عبور می‌کردند و بر اصل فیلم می‌پرداختند. زیرا تمام تلاش ما این بود که مساله حجاب در دل فیلم حل شود و مخاطب اصلاً فراموش کند که چنین چیزی وجود دارد. سعی ما بر این بود تا به زندگی واقعی پایبند باشیم. در عین حال بی تفاوت به این موضوع مهم به خصوص در آن برهه از زمان نباشیم و اگر نقدی هم به حجاب اجباری داشتیم سعی کردیم با روشی درست برای مخاطب نسبت به این موضوع آشنایی زدایی داشته باشیم.

یک در میان کات

* مثل همان سکانسی که روسری کاراکتر بازیگر می‌افتد و کارگردان کات می‌دهد که حجابش را درست کند!

- دقیقاً. من آن را نقد درست‌تری می‌دانم تا اینکه بخواهم مستقیم چیزی را بیان کنم یا موقعیتی را به فیلمنامه تحمیل کنم که در راستای داستان و روایت فیلم نباشد. همین مثالی که زدید، کات گفتن کارگردان و توقف در روند فیلمبرداری به دلیل سانسور و این قانون اجباری حجاب برای من به مثابه توقف در زندگی است. زندگی‌ای که می‌خواهد راه خودش را برود و نیروهای بیرونی‌ای که یک در میان خودسرانه «کات» می‌دهند.

* محبوبه در اولین مواجه‌اش با زنان گروه فیلمبرداری که درباره معضل همیشه آزاردهنده پریود صحبت می‌کنند؛ بحث آفرینش را پیش می‌کشد. او یک جهان خالص از دخترانگی را به نمایش می‌گذارد که مردها عموماً درک سخت‌تری از آن دارند، هنگام نوشتن فیلمنامه چطور به این نقطه رسیدید؟

- در نگارش این فیلمنامه من یک همکاری پایاپای با محبوبه داشتم. او نقش و سهم بسیار مهمی در ایده‌پردازی ها داشت. از همان ابتدا که مطمئن شدم می‌خواهم این فیلم را بسازم، سعی کردم محبوبه را بشنوم. آن یک هفته‌ای که در واقعیت خانه‌اش فیلمبرداری داشتیم؛ من صرفا مشاهده‌گر بودم و زاویه دید خودم را داشتم اما پای فیلمنامه که وسط آمد از او خواستم تمام آن یک هفته را با جزئیات برای من بازگو کند تا همه چیز را از زاویه دید او ببینم.

هنگام نگارش درباره سکانسی که اشاره کردید، برایم سوال شده بود که معمولاً زن‌ها وقتی دور هم جمع می‌شوند راجع به چه چیزهایی صحبت می‌کنند؟! آن سکانس برایم مهم بود چون محبوبه‌ای که تا پیش از این حتی هنگام غذا خوردن با فاصله سر میز می‌نشست؛ حالا در حال نزدیک شدن به گروه بود و این تعامل داشت با زنان گروه رقم می‌خورد. از طرفی تاریخ و زمان آن سکانس در تقویم فیلم با  ۲۲ شهریور روزی که برای مهسا امینی آن اتفاق تلخ افتاد، مصادف شده بود. ما دوست داشتیم آن سکانس خیلی زنانه شروع شود و موضوع پریود و تعبیر آن به انقلابی در درون بدن یک زن، ایده محبوبه بود. البته سعی کردیم از این سکانس و این موضوع کارکردهایی هم به نفع محتوای فیلم داشته باشیم.

* در خلال فیلم، این جهان زنانه با یک جهان مردانه تلاقی پیدا می‌کند، داستان نوید هم واقعی بود؟

بله. نوید از عوامل گروه فیلمبرداری قرار بود بعد از پایان هر روز فیلمبرداری در خانه محبوبه بماند و شب‌ها از تجهیزات فیلمبرداری مراقبت کند. همانطور که در فیلم می‌بینید فرشاد به عنوان مدیرتولید شناخت کافی نسبت به نوید ندارد و کمی هم استرس از این موقعیت.

وقتی محبوبه برایم از حضور نوید در آن روزها گفت، رابطه انسانی که بین آنها شکل گرفته بود برایم خیلی جذاب بود و تلاش کردیم این رابطه را فارغ از جنسیت مرد یا زن بودن هر کدام از آنها در فیلمنامه پرداخت کنیم و خوشحالم که در نهایت هر دوی آنها در فیلم هم این موقعیت را دوباره زنده کردند.

* جایی اشاره کردید که ۴۵ روز بیشتر برای این فیلمنامه وقت نگذاشتید اما این کمی دور از واقعیت به نظر می‌رسد!

- ما به جزییات خیلی فکر می‌کردیم. برای همین می‌گویم خودم هم نمی‌دانم چطور ظرف ۴۵ روز فیلمنامه را نوشتم و کلاً تا پایان فیلمبرداری همه چیز به ۴ ماه نرسید. صدمین روز درگذشت مهسا، ما اواسط فیلمبرداری بودیم. همانطور که گفتم آن مقطع یک انرژی عجیبی در ایران جاری بود.

از همان ابتدا به خودم گفته بودم که اگر فیلمنامه قابل دفاعی بود آن‌را می‌سازم، یعنی نمی‌خواستم به هر قیمتی فیلم بسازم. می‌خواستیم بدون اینکه اتفاق عجیبی جلوی دوربین رخ دهد؛ درباره عجایبی که در جامعه ما قابل گفتن نیست، حرف بزنیم و همه اینها همچنان با کلمه تغییر روی شخصیت اصلی داستان یعنی محبوبه باید به نمایش در می‌آمد. از طرفی ارائه درست رابطه کاراکترها در فیلم خیلی مهم بود.

هم داستان زن و شوهری که داخل فیلم کوتاه بودند، هم رابطه محبوبه با گروه و بالعکس، باید دقیق طراحی می‌شد. کلیدواژه آن ۴۵ روز زیست یک هفته‌ای ما در واقعیت کنار محبوبه بود. از آنجا که تقریباً بلافاصله هم وارد کار شده بودیم و آدم‌های کلیدی فیلم در آن یک هفته حضور داشتند؛ انگار همه به لحاظ ذهنی آماده و مسلط بودیم.

از جایی به بعد زور پروژه زیاد شد و این ما بودیم که روند اتفاقات را دنبال می‌کردیم. هنگام فیلمبرداری ماجراهایی رقم می‌خورد و ما آن را در فیلمنامه می‌گنجاندیم. مثلا دوربین ما واقعاً روز سوم فیلمبرداری در همان شرایط بی‌پولی سوخت و تمام پروسه از دست دادن دوربین قرضی تا پیدا شدن دوربین بعدی، دغدغه‌های کارگردانی که سعی داشت فیلم را بسازد تا چک مورد نظرش را پاس کند و... را فکر کردیم که در فیلم اصلی بیاوریم در حالی که خط اصلی داستان را از قبل داشتیم.

قبل از اتفاقات ۱۴۰۱ تصمیمم را گرفته بودم

* درباره بخش‌های قابل پیش‌بینی ممیزی چطور؟

- خط فکری‌ من پیش از این شکل گرفته بود و قطعا جایی در ساختار مرسوم سینمای تحت نظارت یا بهتر بگوییم سلطه حکومت نداشت. طبعاً کلمات پوچی مثل سانسور یا ممیزی برای من معنایی نداشت. تجربه‌های قبل از ساخت «من، مریم، بچه‌ها و ۲۶ نفر دیگر» هم در تصمیم‌گیری من بی‌تاثیر نبود. چه پروژه «عنکبوبت مقدس» (ساخته علی عباسی) که به عنوان دستیار کارگردان حضور داشتم و حواشی بسیاری را را برایم همراه داشت، چه فیلم سینمایی «نُه شب» (به کارگردانی مصطفا قربان‌پور) که به عنوان بازیگر حضور داشتم. حتی اگر اتفاقات ۴۰۱ هم رخ نمی‌داد من باز فیلمم را به همین شکل می‌ساختم. ولی وقتی جامعه با موضوع به آن بزرگی روبرو شد، طبعا روی ما هم بی‌اثر نبود. من و تمام اعضای گروه مثل هر کس دیگری در آن روزگار سعی داشتیم همراه جامعه باشیم و در آن شرایط نسبت به کاری که می‌خواستم انجام دهم از همیشه مصمم‌تر بودم.

* دریافت شما از شرایط آن روزها چه بود و چگونه به فیلم منتقل شد؟

- آنچه که من حس کردم پارادوکس عجیبی بین غم و خوشحالی بود. پارادوکسی که سعی کردم آن را در کل فیلمنامه نیز داشته باشم.  اتفاقات متعددی پشت هم رخ می‌داد و نمی‌دانستیم باید ناراحت باشیم یا خوشحال. از طرفی انسجام بین مردم را می‌دیدیم و خوشحال از اینکه یک درد مشترک به یک حرکت و خواست جمعی تبدیل شده؛ از طرف دیگر ناراحت از اتفاقات ناگوار و دردناکی که هنوز هم بار سنگین و درد آن با ماست. به طور کلی اما انگیزه و اعتماد به نفس ما در آن روزها چند برابر شده بود. مثلاً می‌دانستم که دقیقاً الآن باید فیلم را بسازم. اگر زمانش بگذرد قطعا دیگر به این شکل کنونی‌اش نخواهد شد.

همه اینها در شرایطی بود که در آن برهه حتی بودجه قابل توجهی هم نداشتیم. آن زمان با ۱۰۰ میلیون تومان چیزی کمتر از دوهزار دلار کار را کلید زدیم. همه آنها که ما را از دور می‌دیدند، می‌گفتند این کار دیوانگی‌ست اما همه عوامل معتقد بودیم که باید یک کاری بکنیم و از راهی که آن را بلدیم. در واقع پیام فیلم ما درباره تغییر بود و ما باید این تغییر را اول از خودمان شروع می‌کردیم.

* در اتفاقات این چنینی هنر را چقدر در روند یک فرایند تاثیرگذار می‌دانید؟

- یکی از همان روزها یک عکس از حوض خانه هنرمندان به شدت فراگیر شد که هنرمندی ناشناس آن را به رنگ خون درآورده بود. این حرکت برای من بسیار جذاب و الهام‌بخش بود و از بازخوردش معلوم شد که خیلی‌ها تحت تاثیر پیام آن قرار گرفته‌اند. تا امروز هیچکس نمی‌داند هنرمندی که چنین خلاقیتی به خرج داده، کیست اما کاری که کرد؛ تاثیرش از هر شعار و فریادی برای من بیشتر بود. با الهام گرفتن از همان حوض خونی، سرودها و آثار هنری که در آن مقطع تولید شد؛ می‌توان اینطور برداشت کرد  که هنر چه قدرت تاثیر گذاری دارد. چه بر مردم چه بر قدرت‌هایی پر زوری که در مواجه با یک اثر هنری با هیچ سلاحی نمی‌توانند مقابله کنند.

من فکر می‌کردم شاید فیلم من هم این گونه باشد. حالا یا در آن مقطع یا در طول زمان. اگر تاثیر اندکی هم بگذارد برای من کافیست. در نهایت هم باید اعتراف کنم در قبال کسانی که هزینه‌های هنگفتی داده و از جان و سلامتی‌شان گذشته‌اند، واقعا ما کار خاصی نکردیم.

* امروز که دو سال از تمام آن وقایع و اولین فیلم بلند سینمایی شما گذشته وقتی به پشت سر نگاه می‌کنید چه می‌بینید؟ ارشادی که از آن مجوز نگرفتید، هنوز پابرجاست و افرادی مثل شما اما از گردانه خارج شده‌اند!

- ابراز خوشحالی می‌کنم از این گردانه‌ای که نه می‌گذارد خود واقعی‌ات باشی، نه تصویر درست و باورپذیر از جامعه‌ات نشان دهی و تو را به دروغ وامی‌دارد، خودخواسته و بدون ذره‌ای تردید خارج شده‌ام.
تصمیم‌گیری برای پایان دادن به این تردید همان جای سخت ماجرای ما بود. هنرمندان بسیاری در جامعه با این تردید درگیر هستند. نگاه من این گونه بود که یک جایی باید تکلیفم را با خودم معلوم کنم. با تردیدهایم در «عنکبوت مقدس» و «نه شب» دست به یقه شده بودم و وقتی به به فکر ساخت «من، مریم، بچه ها و ۲۶ نفر دیگر» افتادم با همه عواقبی که می‌توانست داشته باشد، تکلیفم با خودم کاملاً مشخص بود. نمی‌دانم اسمش را بگذارم تاوان یا یک مسیر جدید. هر چه بود، سختی و گشایش را با هم داشت.

این را هم اضافه کنم که ما یک تیم بودیم و کنار هم پای همه چیز ایستادیم. آن روزها دغدغه من اعضای گروه به خصوص خانم‌های بازیگر بودند که می‌دانستیم بیشتر از همه ما در دیدرس هستند. فقط به این فکر می‌کردیم که به حواشی دامن نزنیم و بگذاریم زحمتی که پای فیلم کشیدیم کار خودش را بکند. بیان همه اینها همچنان در ستایش کلمه تغییر است و البته که هر تغییری نیاز به صرف انرژی و حتی هزینه‌هایی دارد که از قبل، قابل پیش‌بینی نیست. ضمن اینکه تغییر وقتی با مقاومت مستمر همراه باشد  می‌تواند به نتیجه مطلوب ختم شود.

امرار معاش لذت‌بخش

* برگردیم به فیلم، سکانس‌های سوال برانگیز انگورها و شرابی که در نهایت پایان غافلگیرانه‌ای برای تماشاگر داشت. آیا این هم از دل واقعیت برآمد؟

اِلمان شراب برای ما از چند جهت مهم و کاربردی بود. اولین روایتی که از دل شراب انداختن باید گفته می‌شد، درباره محبوبه و تمام مشکلاتی بود که بایستی به عنوان یک زن تنها در جامعه‌ای مثل ایران به دوش می‌کشید. در واقع او از این طریق امرار معاش می‌کرد. علاوه بر او،  می‌بینیم افرادی به خانه‌اش آمده‌اند که اگرچه همه هنرمندند اما آنها نیز به خاطر مشکلات اقتصادی، درآمدشان را از جای دیگری مثل آرایشگاه و .. تامین می‌کنند. در واقع ما شاهد جامعه‌ای کوچک هستیم که هر کدام قانونی و غیرقانونی سعی دارند معیشت خود را در این شرایط بد اقتصادی هرطور که شده تامین کنند.

کارکرد بعدی در خدمت پیام اصلی فیلم یعنی همان تغییر بود. از ابتدای فیلم، او شروع به انداختن شراب می‌کند، در خلال فیلم چندبار سراغش می‌رود و ماحصل کار در پایان درمی آید. گویا هربار که دستانش را در انگورها فرو می‌برد، حکایتی‌ست از حالات درونی خودش که به مرور دارد تغییر می‌کند.

در نهایت که شراب صاف می‌شود، ما انگار در آن، عکس محبوبه‌ای را می‌بینیم که دارد به این زلالی می‌رسد. اینها روایاتی بود که دوست داشتیم با فرایند شراب انداختن به تصویر بکشیم. ترجیح دادم دنبال نشانه‌های عجیب و غریبی از تغییر و تحول نباشم و همه چیز همینقدر درونی به مخاطب القا شود.

* «من، مریم، بچه‌ها و ۲۶ نفر دیگر» تا کنون در جشنواره‌های متعدد بین‌المللی حضور داشته، بازخوردها را چطور دیدید؟

- تا الان واکنش ها به فیلم خیلی خوب بود. برخی از بازخوردهایی که بیشتر توجهم را جلب کرد؛ مربوط به هموطنان مهاجری بود که سال‌هاست ایران نرفته‌اند. می‌گفتند این فیلم حال و هوای زندگی در ایران را برای‌شان زنده کرده است. برخی تماشاگران غیرایرانی نیز چنان از فرهنگ ما دور بودند که تماشای حیوان خانگی و معاشرت‌های صمیمی برای‌شان عجیب بود. تصور می‌کردند که ما به لحاظ فرهنگی جامعه بسته‌ای داریم. راستش از این بابت خوشحالم که توانستم تصویر ملموس و واقعی‌تری از مردم ایران به نمایش بگذارم.

چرا که معتقدم مردم ما حتی به لحاظ معاشرت هم انسان‌های بلندنظری هستند. بسیاری از افراد با عقاید متفاوت در کنار هم زندگی مسالمت‌آمیزی دارند و کسی قصد آسیب زدن به دیگری را ندارد. در واقع همین روحیه است که آن قاب عکس دسته جمعی پایان فیلم را رقم می‌زند.

* و اما سوال آخر، همانطور که همه می‌دانیم فیلم شما اقبالی برای اکران عمومی در ایران ندارد. آیا تدبیری دارید تا مردم بیشتری فرصت تماشای «من، مریم، بچه ها و ۲۶ نفر دیگر» را داشته باشند؟

- متاسفانه فعلاً با شرایطی که همه به آن واقف هستیم اکران عمومی در ایران امکان‌پذیر نیست اما هیچ کس از آینده خبر ندارد. شاید بشود روزی آن را به صورت عمومی در کشورمان اکران کرد. خودمان هم دوست داریم شرایطی فراهم شود تا افراد بیشتری مخاطب فیلم ما باشند. در جشنواره‌هایی که فیلم به نمایش درآمد و سالن از هموطنان ایرانی پر می‌شد؛ ما هم حس و حال متفاوت‌تری داشتیم. با اینکه مخاطبان خارجی هم با فیلم ارتباط گرفتند اما نکته‌هایی در فیلم وجود دارد که برای تماشاگر ایرانی ملموس‌تر است. برای همه عوامل مهم است که مردم ما این فیلم را ببینند و سعی داریم بعد از تور فستیوالی فیلم درباره آن تصمیم بگیریم.

منتشرشده در گزارش و گفتگو