مهر 27, 1403
 
 

گفتگوی شبانه/ غم غربت

267
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

آرزو زینلی: با مشت و لگد به جانت افتادم

هر چه از زمین و زمان گله داشتم همه را بر دهان تو کوبیدم

چه شبها که اشکهایم را در خود فرو خوردی

و چه وقت ها که شاهد بغض های پر از سکوتم بودی

حرف برای گفتن داشتم اما همه را لابه لای افکارم دفن کردم

دیدی امسال اردیبهشت عاشقی آمد و رفت و کسی سراغی از عشق نگرفت؟

بهار امسال یک جوری بود نمیدانم اما شبیه بهار های پیشین نبود!

چه شبها که سرم را در گوشه ای پناه دادی

و در گوشه ی دیگر میان دستانم تکیه گاه امن خاطرات ،فرو خورده بودی

امشب هم مرا تحمل کن

جز تو بالشت نازنینم بر سر و صورت که بکوبم این حجم از خشم و غم را...

 

آرزو/خرداد/۴۰۱

.....

"غم غربت" دلت نگیرد رفیق غربت که برای تو غریب نیست من وسط خانه ی ویرانه ی خویش در غریبانه ترین حالت خویش درد را فریاد زدم و کسی حرف مرا نفهمید و کسی صدای مرا نشنید غربت که برای تو غریب نیست غربت واقعی تنها ماندن وسط جمعی ست که همه خودیست اما از خود و با خود و با تو بیگانه ترند و من اینجا بیگانه تر از خویشتنم

آرزو/تیرماه/۴۰۱