مهر 27, 1403
 
 

گزیده اشعار رضا صائمی

255
این مورد را ارزیابی کنید
(3 رای‌ها)

یک عده ز ناکامی ما، کام گرفتند/ دلشوره به ما داده و آرام گرفتند...


رضا صائمی: راه دریا، ناگهان بن بست شد
نفت هم شعله کشید و مست شد

من ولی می سوزم از چیز دگر
آب با آتش چرا همدست شد!

...


حل مشکل، اختلاف وجنگ نیست
پاسخ شیشه، کلوخ و سنگ نیست!

دردها را با هنر درمان کنیم
این جهان را چاره جز فرهنگ نیست!

...


شمس را در خود بجوی و چشمه خورشید باش
ماه شو، مهتاب شو، آیینه ناهید باش

آیه یاسی اگر خوانّد کسی در گوش تو
پنبه در گوشّت کن و سوداگر امید باش

در ره مقصود، تردیدی نباید راه داد
شک اگر آغاز شد، پایان آن تردید باش

شک ز شرک آید پدید و کفر ایمانت شود
کفر را مومن کن و سرحلقه توحید باش

لرزه بر اندام ترس انداز و از چیزی نترس
گر دلت مجنون شود، آنگه درخت بید باش

جام باده دست گیر و ریشه غم را بزن
هر غمی سوی تو آمد، دشنه تهدید باش

هرچه در دنیاست، فانی باشد و ناپایدار
جرعه عشقی بنوش و تا ابد جاوید باش

...

برزخ ایرانی
نه راه پس، نه راه پیش
میان راه می ماند!

عذاب تلخ بزرخ را
فقط خود کرده می داند!

...


گیتار و تفنگ روی دوشت بستی
درگیر میان عشق و نفرت هستی

از کینه رها شو، عشق را جار بزن
آن اسلحه را بذار و گیتار بزن!

...


یک عده ز ناکامی ما، کام گرفتند
دلشوره به ما داده و آرام گرفتند

یک عده ولی لب به شکایت که گشودند
در بند شدند و حکم اعدام گرفتند!

...


به او گفتم اذان صبح یعنی وقت استغفار
نشستن بر سر سجاده و دلدادگی با یار

اذان صبح را گفتند، اما ناگهان دیدم
که آوردند دمپایی، طناب و چوبه های دار

...