یک عده ز ناکامی ما، کام گرفتند/ دلشوره به ما داده و آرام گرفتند...
رضا صائمی: راه دریا، ناگهان بن بست شد
نفت هم شعله کشید و مست شد
من ولی می سوزم از چیز دگر
آب با آتش چرا همدست شد!
...
حل مشکل، اختلاف وجنگ نیست
پاسخ شیشه، کلوخ و سنگ نیست!
دردها را با هنر درمان کنیم
این جهان را چاره جز فرهنگ نیست!
...
شمس را در خود بجوی و چشمه خورشید باش
ماه شو، مهتاب شو، آیینه ناهید باش
آیه یاسی اگر خوانّد کسی در گوش تو
پنبه در گوشّت کن و سوداگر امید باش
در ره مقصود، تردیدی نباید راه داد
شک اگر آغاز شد، پایان آن تردید باش
شک ز شرک آید پدید و کفر ایمانت شود
کفر را مومن کن و سرحلقه توحید باش
لرزه بر اندام ترس انداز و از چیزی نترس
گر دلت مجنون شود، آنگه درخت بید باش
جام باده دست گیر و ریشه غم را بزن
هر غمی سوی تو آمد، دشنه تهدید باش
هرچه در دنیاست، فانی باشد و ناپایدار
جرعه عشقی بنوش و تا ابد جاوید باش
...
برزخ ایرانی
نه راه پس، نه راه پیش
میان راه می ماند!
عذاب تلخ بزرخ را
فقط خود کرده می داند!
...
گیتار و تفنگ روی دوشت بستی
درگیر میان عشق و نفرت هستی
از کینه رها شو، عشق را جار بزن
آن اسلحه را بذار و گیتار بزن!
...
یک عده ز ناکامی ما، کام گرفتند
دلشوره به ما داده و آرام گرفتند
یک عده ولی لب به شکایت که گشودند
در بند شدند و حکم اعدام گرفتند!
...
به او گفتم اذان صبح یعنی وقت استغفار
نشستن بر سر سجاده و دلدادگی با یار
اذان صبح را گفتند، اما ناگهان دیدم
که آوردند دمپایی، طناب و چوبه های دار
...