بهتاب بهستا کارگردان جوان تئاتر در ونکوور برای سومین بار نمایش «او کاشت، تو آب دادی، و من رشد کردم» را روی صحنه برد.
محیا رضاییکلانتری: برای ایرانیانی که خارج از مرزهای کشور خود زندگی میکنند، تروما شکل دیگری دارد. معضلی که گویا وقتی با مهاجرت آمیخته میشود، ابعاد دردناک آن برجستهتر شده و فارغ از جنسیت، نژاد و سن یقه هر غربتنشینی را میگیرد.
تئاتر «او کاشت، تو آب دادی، و من رشد کردم» به کارگردانی و بازی بهتاب بهستا روایتی شفاف از دخترانی است که با چمدانی آکنده از زیستنی پر زخم و چالش مهاجرت کردهاند و اگرچه به دنبال ساختن یک زندگی جدید در دنیایی تازه هستند اما آسیبهای روانی گذشته دست از سرشان برنمیدارد و حتی آیندهشان را نیز به خطر میاندازد.
بهستا در این نمایش قصه دختری نوجوان را بیان میکند که به دلیل تجربه رشد در جامعهای خفقانزده بین توجه به خواستههای خود و انجام رفتار درست و غلط سرگردان است. او مادری دارد که سعی میکند برای محافظت از دخترش رفتاری کنترلگرانه را پیش بگیرد و به جای حمایت از روان فرزند خود در برابر فشارهای غیرمنطقی حکومت، صرفا به آنچه جامعه به او تحمیل کرده تن میدهد.
اتفاقی بسیار شایع و آشنا برای همه ما که موجب میشود دختر حتی پس از مهاجرت و تجربه زندگی مستقل، نه تنها از آن خلاصی نیابد بلکه مدام با اندوختههای تلخ گذشته مربوط به خانواده و جامعه قبلی دست و پنجه نرم کند. باید مهاجر باشید تا شیوع این ویروس خطرناک روانی را در جای جای کشورهای مهاجرپذیر لمس کنید.
نکته قابل توجه این اثر اما در این است که دختر نوجوان علیرغم تمام زخمهایی که با خود حمل میکند، یک جایی تصمیم میگیرد به زندگی در گذشته پایان دهد و پریشانیاش را به سامان برساند. رسیدن به این نقطه در واقع نسلی را نمایندگی میکند که قرار نیست در آنچه به ایشان تحمیل شده غرق شوند و سرسپردگی نسل قبلی را پیش بگیرند.
در این نمایش شما شاهد سیر روبه جلو و تکامل یافته زنانی هستید که به دنبال شکستن چرخههای معیوب، تغییر را از خود شروع میکنند. نوع برخورد مادر با محدودیتها در جغرافیای مسموم، تن دادن به قوانین اجباری دیکتاتور مآبانه، مهاجرت، تجربه جهانی آزاد برای دختری در سن حساس نوجوانی، تماشای تنافض های فاحش دو کشور، چنگ زدن به راههای مختلف برای یافتن زیست باکیفیت و ... قصه یک خطی مردمانی است که دیگر قرار نیست آینده را فدای گذشته خود کنند.
«او کاشت، تو آب دادی، و من رشد کردم» به لحاظ بازی نیز حرفی برای گفتن دارد. بهستا در این نمایش تک پرسوناژ در سه نقش دختر، مادر و تراپیست ظاهر میشود که برای این مهم به درستی از تکنیکهای بصری نور و صدا استفاده کرده است. دکور و طراحی صحنه بسیار ساده اما به قاعده است.
هر جا که روان دختر آشفته میشود شلوغی صحنه هم حکم اتاق به هم ریخته دخترانی را پیدا میکنند که در روزهای ناخوشی زیر پتو میخزند و گریه میکنند در حالی که خروارها لباس و لوازم آرایش و اکسسوریهای دخترانه خود را مثل دانههای تسبیح پاره شده این طرف و آن طرف انداختهاند.
در آخر نباید از نظر دور داشت که این نمایش به زبان انگلیسی اجرا شد و از همین رو مهاجرانی از تمام جهان را مخاطب خود قرار داد و توانست نظر تماشاگرانش را فارغ از محدودیتهای جغرافیایی جلب کند. اتفاقی که میتواند تعاملات و معاشرتهای فرهنگی جذابی را رقم بزند و پتانسیلهای هنر نمایشی ایران را به دنیا معرفی کند.