آذر 05, 1403
 
 
Image

حکایت

122
این مورد را ارزیابی کنید
(1 رای)

کاش به جای ۸ سیاره،میلیون ها سیاره داشتیم با تولد هر انسانی،یک سیاره هم جان می گرفت

آرزو زینلی: کاش به جای ۸ سیاره،میلیون ها سیاره داشتیم با تولد هر انسانی،یک سیاره هم جان می گرفت

آدمها از هم‌دور بودند هر یک در سیارکی جدا هر یک در پیله ی خود آدمها تحمل یکدیگر را ندارند!

آدمها انگشتان وسط را گرفته اند و تا خرتناق زندگی هم فرو می کنند بیخود نیست که می گفتند:"دوری ودوستی" آخ که این قدیمی ها هیچ حرفشان باد هوا نبود!

گاهی با حرف هایمان چنان ذهن و قلبی را مسموم می کنیم که زندگی ها به کما می رود منزجر می شویم متنفر می شویم نا امید و بی اعتماد می شویم و تمام این حس ها را ما آدمها ایجاد می کنیم

کاش آدمها هر کدام به سیاره ی خودشان پناه می بردند همانجا غرق در تنهایی خودشان از خودشان لذت می بردند آدمها تحمل یکدیگر را ندارند!

حتی در بهترین شرایط یقه ی هم را می چسبند جوری که راه نفس را ببندند اصلا آدمها یک جوری شده اند یک جور ناجور،دیگر مثل قبل نیستند

انگار با مهربانی قهرند قهری طولانی،انگار دیگر قیامت هم نمی شود! آدمها،آشتی با مهر را کنار هم بودن را دوست داشتن را انگار بلد نیستند باور کن!

بلد نیستند حتی تلاشی هم برایش نمی کنند در همین یک سیاره از ۸ سیاره هیچ چیز و هیچکس ترسناکتر از آدمها نیست!

و شاید این درد را نیما عمیقا حس کرد همانجا که گفت:"آی آدمها،که بر ساحل نشسته اید شاد و خندانید! یک نفر در آب دارد می سپارد جان...

 

آرزو/اسفند/۴۰۱