از سيزده چهارده سالگي به طور اتفاقي تو جمع دوستام آهنگی از بانو هايده رو زمزمه كردم و با استقبال مواجه شدم
از اون به بعد سعي كردم بيشتر به تصنيف ها و آواز هاي قدیمی مخصوصا دهه سي و چهل به بعد گوش بدم و بخونمشون
در راستاي همين موضوع هم و به واسطه جمعي كه طی سال ها کنار من بودند با سازهاي مختلف آشنا شدم و كارهايی رو هم با دوستانم تنظيم كرديم و خونديم كه بيشتر در زمينه اشعار مولانا و حافظ بود
حين كار فهميدم علاقه شديد به نواختن ساز هاي كوبه اي دارم مخصوصا دف و تنبك و كلا هر سازي كه پوست داشته باشه.
علاقه بسيار به سبك موسيقي پاپ و سنتي دارم صداي بانو هايده و مرضيه را خيلي دوست دارم و كارهاي استاد شجريان پدر و پسر رو هم دنبال ميكنم و كلا هر نوع موزيك و موسيقي و ساز و آواز رو دنبال ميكنم و هميشه به دنبال كاري هستم كه از عمق وجود من ميگه و من ميشنوم اون صدا و موزيك رو حالا ميتونه هر سبكي باشه مهم اينه حرفي داشته باشه براي گفتن
تمام حالات دروني يك انسان ميتونه انگيزه اي باشه براي من كه بخونم يا ساز بزنم گاهي از سر شوق و شادماني گاهي از فرط غم و اندوه. به اعتقاد من در هر دو حالت موسيقي و آواز بهترين منبع براي رشد و نمود آدمي محسوب میشه
اين سالها هر كاري كردم هر تصنيف و آوازي كه خوندم و يا سازي كه زدم هميشه در خلوت خود ويا دوستان نزديكم بوده و قطعا شرايط حاكم بر اجتماعي كه من در آن زيست ميكنم هميشه مساعد براي ابراز هنر نبوده و يا اگر هم ميشده خيلي سخت بوده
مخصوصا براي جنس من مني كه زن زاده شده ام ،زن زندگي ميكنم و زن ميميرم...