ماریکا: نام احمد پژمان در دنیای موسیقی چنان پرآوازه است که نیاز به لقب و صفات پس و پیش ندارد. پیشکسوتی که سال 1314 در لار به دنیا آمده و قبل از اینکه پایش به مدرسه باز شود، ساز نی دستساز خودش اسباب بازیاش بوده است.
سالهاست در امریکا زندگی میکند و طی چند روز سفری که به ونکوور کانادا داشت فرصتی دست داد تا با او ساعاتی را به گفتوگو بنشینم.
می گوید اولین موزیسین ایرانی بوده که 50 سال پیش به ونکوور آمده و طبیعت اینجا چنان حالش را خوش کرد که تصمیم گرفته بود برای زندگی در کانادا بماند. هر چند که خیلی زود نظرش عوض شد چون یکی از دوستانش در دانشگاه وقتی به استعداد و مهارت او پی میبرد به او میگوید که اینجا برای او کوچک است و بهتر است به امریکا فکر کند.
به این ترتیب سر از نیویورک و نیوجرسی درمی آورد و فعالیتهایش را همزمان در ایران و امریکا دنبال میکند. بعد از انقلاب با پرویز صیاد و چند هنرمند دیگر که در یک محله ساکن بودند معاشرت میکند و تصمیم میگیرند فعالیتهای گروهی داشته باشند که این مهم هرگز محقق نمیشود.
از او میپرسم این روزها چه میکند. میگوید: « خیلی کارهای نیمه تمام دارم اما به هیچکدامشان فکر نمیکنم. در حال حاضر هیچ کاری جز پیگیری اخبار ایران ندارم. از صبح که بیدار میشوم تا هر زمان که بخوابم تمام توجهم به این است که در ایران چه اتفاقاتی رخ میدهد. دلم برای کشورم تنگ شده و به محض اینکه از نظر جسمی کمی بهتر شوم حتما به ایران خواهم رفت.»
از آنجا که این ملاقات در یک فضای دوستانه رخ داده روند گپوگفتمان خط مشخصی ندارد و من هم ترجیح میدهم این مصاحبه را همانطور که پیش رفته، تنظیم کنم.
یکی از حاضرین صحبت را به زمانهای قدیم میکشاند و حرف از آهنگ «بمان مادر» میشود که هم داریوش و هم عارف آن را اجرا کردهاند. میگوید: «آنکه من ساختم و مورد تایید من است قطعهایست که عارف اجرا کرده و آنچه را که داریوش خوانده یک تنظیم مجدد است که بسیار متفاوت است من شخصا قبولش ندارم و حتی گفتهام که کار من محسوب نمیشود.»
صحبتمان به سالهای دورتر میرود. از او میپرسم آیا موسیقی برایش نان و آب داشته؟ که میگوید داشته و توضیح میدهد: «اولین پولی که از موسیقی درآوردم 18 سالم بود. در ارکستر میزدم و اتفاقا درآمد خوبی هم داشتم. علاوه بر ارکستر برای خواندهها هم آهنگ میساختم و در جمع سولیستها هم بودم و به لحاظ درآمد میتوانم بگویم وضع مالیام به واسطه همین کارها خوب بود. بعدها در آثار تلویزیونی و سینمایی هم خوب کار میکردم. یادم هست برای «دلیران تنگستان» ۲۵ هزار تومن نقد برای شروع سریال دادند که آن زمان عدد قابل توجهی بود.»
باز هم به عقبتر میرویم. از ویلون بنفشی که به عنوان اولین سازش دست گرفته میپرسم. کمی به فکر فرو میرود، لبخندی گوشه لبانش را کج میکند و انگار که با خودش زمزمه کند، میگوید که آن را دیگر ندارد اما اولین سازی بوده که بعد از یادگرفتن نتهای موسیقی دستش گرفت.
از آنجا که پس از موضوع درآمد و وضع مالی به این بحث رسیدیم، لبخندش را میبینم که پررنگتر میشود و ادامه میدهد: «آن ویولون بنفش اولین سازی بود که دست گرفتم اما اتفاقا نه تنها پولی ازش درنیاوردم بلکه هرچه خرجی میگرفتم پول معلم می دادم. آن دوران وقت هزینه کردن بود و اشکالی هم نداشت. بعدش که با ارکستر سمفونیک زدم همهاش جبران شد.»
به او میگویم با بسیاری از شاگردانش همکلام شدهام و به نظر آنها احمد پژمان یک استاد به تمام معنا اما به شدت سختگیر است. مخالفتی با صحبتم ندارد و در تایید پاسخ میدهد: «بارها شده از کارهایشان راضی نبودم و همه را ریختم دور ولی راهنماییشان میکردم و با دلیل میگفتم که چرا ایدهشان خوب نیست.»
به خواست یکی از حاضرین کمی درباره موسیقی و علاقمندیهایش صحب میکند: «موسیقی خودم را تا آن جا که خسته شوم گوش میدهم به خصوص زمانی که در حال آماده کردن یک کار جدید هستم اما در اوقات فراقت از شنیدن آثار بتهوون و باخ بیش از دیگران لذت میبرم و را زیاد هم گوش می دهم. اساسا به موسیقی بیکلام بیشتر علاقه دارم و تا پیش از آن که برای اپرا بنویسم چندان به موسیقی باکلام توجهی نداشتم.»
درباره موسیقی و سبک مورد پسند نسل جدید نیز اشاره میکند: «خوانندگان نسل جدید را خیلی نمیشناسم. در این حد میدانم که جوانانی آمدهاند موسیقیهای جوانانه مینویسند. برخی خوبند اما اکثرا خوب نیستند. توانایی لازم را ندارند و در حد این که مردم خوششان بیاید یک کارهایی انجام میدهند و با اصل موسیقی کار ندارند.»
کمتر کسی است نداند که احمد پژمان چه تجربیات موثری در موسیقی کلاسیک داشته و نگاه متفاوتش، قابلیت سازهای ایرانی را تجلی داده است. از او میخوام در این باره کمی بیشتر صحبت کند: «من جزو اولین کسانی بودم که از موسیقی کلاسیک برای سازهای ایرانی استفاده کردم. در یکی از کارهایم که برای باله مینوشتم از سازهای ایرانی بهره بردم. حتی سازهای محلی را هم در این کار دخیل کردم. آن زمان کسی جرات این کارها را نداشت که مثلا برای نی، کمانچه، تار و سنتور موزیک بنویسد. علاقه شخصی خودم برای نواختن سازهای زهی به خصوص ویلون سل و ویولن است. از نظر من با این ها میشود احساس را بروز داد. ضمن اینکه ترکیب این سازها با سازهای زهی ایرانی در موسیقی اصیل فوق العاده است.»
از او میپرسم به جز باله تا کنون برای رقصهای دیگر هم موسیقی ساخته؟ با خنده میگوید: «اگر منظورت رقص ایرانی است که نه. آنها با یک تنبک کارشان راه می افتد.»
پژمان همچنین در پاسخ به یکی از حاضران که میپرسد چه کسی از جهان موسیقی را دوست داشته از نزدیک ملاقات کند، گفت: «کسی نبود که دلم بخواهد ببینم و معاشرت کنم. با خود هنرمند کاری ندارم چون من با آثارش ارتباط میگیرم و همین برای من کافیست. باخ، موتزارت و بتهوون خدای موسیقی اند که آثاراشان برای من از خودشان و حتی شخصیتی که داشتند مهمتر است.»
وقتی از او میخواهیم خودش و عمر فعالیت حرفهایاش را ارزیابی کند، کمی به فکر فرو میرود و تاکید می کند: «هیچوقت خودم را روی صفحه ترازو نگذاشتم. حتی نمی دانم چقدر از خودم راضیام اما همیشه می خواستم نمونهای درست کنم برای نسل جدید و بگویم اینکه دنبال موسیقی اروپایی میروید مهم نیست فقط ریشهتان را بشناسید تا در هر چیزی غرق نشوید. از داشته خودتان و آنچه در فرهنگ ایرانی اندوخته شده غافل نشوید چون میتوانید بینهایت استفاده ببرید. یادتان باشد در هنر هویت و حفظ آن از هر چیزی مهمتر است. وقتی ایرانی هستید با موسیقی ایران بهتر میتوانید به دنیا معرفی شوید. از خود ریتم شعر گرفته تا قابلیت سازهای ایرانی و... همه کنار هم هویت شما را درخشانتر می کند. جالب است بدانید خود اروپایی ها از موسیقیهای تم شرقی بیشتر لذت میبرند و برایشان همیشه تازه است.»
او همچنین اضافه میکند: «جوانان بسیاری را میبینم که ناآشنا به موسیقی ایرانیاند و ترجیحشان فعالیت در سبک موسیقی غربی است. اشکالی هم ندارد و باید به همه نظرها احترام گذاشت. فقط این را یادتان باشد که صاحب سبک غربی خودش را همیشه بالاتر از شما میبیند و در سبک خودش مدعی است پس شما پیش آنها که صاحب سبک غربی هستند حرف تازهای برای گفتن نخواهید داشت. من خودم با بزرگان موسیقی کلاسیک اروپا و موسیقی جدیدشان آشنام و یاد هم گرفتم اما قلب من برای ایران است و آنچه که در ذات هنر و فرهنگ کشور خودم نهفته است. هنوز هم حرف ایران شود گریهام میگیرد و معتقدم ایران سرزمین عجیب و پر رمز و رازی است.»
از او میپرسم چه عواملی در نوشتن آثارش دخیل بوده؟ پاسخ میدهد: «هیچوقت تصمیم به نوشتن کاری نگرفتم بلکه همیشه با نتها بازی کردم و ایدهها از این طریق در ذهن من شکل گرفتند. گاهی تمام روز را کار کردم و آخرش گفتم فردا که سراغش آمدم کاملش میکنم اما فردا که دوباره پای کار نشستم به نظرم آمد چه مزخرف است و هر چه نوشته بودم پاره کردم. گاهی هم با نواختن دو سه نت آن را پرورش دادم و تبدیل شدند به یکی از آثاری که امروز در کارنامه من میبینید.
حرف به سینما که میرسد اول از همه نام بهمن فرمان آرا را پیش میکشد. کسی که موسیقی آثارش را از «شازده احتجاب» تا «یک بوس کوچولو» (آخرین کاری که پژمان در ایران بوده) عهده دار بوده به واسطه «بوی کافور،عطر یاس» این فیلمساز هم سیمرغ گرفته است. در همین باره خیلی کوتاه از جوایزش میگوید و تاکید میکند که قطعا هر تشویق و دیده شدنی شیرین است اما به شیرینی لذت خلق یک اثر نمیرسد.
در پایان کمی از علاقهاش به ادبیات صحبت میکند و وقتی میپرسم آیا تا کنون روی آثار مشهور ادبی قطعهای ساخته یا نه؟ قاطعانه پاسخ میدهد: «به شدت عاشق شعر هستم و اشعار قدیمی را بیشتر می پسندم. چندین بار پیش آمده که شعری برایم الهام بخش موسیقی باشد اما نتیجه اش راضیام نکرد. مثلا یکبار که روی اشعار حافظ کار میکردم دیدم آهنگی که روی شعر گذاشتم را اصلا دوست ندارم پس کل کار را کنار گذاشتم. آثار این شعرا چنان غنی و پربار است که آدم خجالت میکشد رویش موسیقی بگذارد. آنها در شعر چنان ریتم را رعایت کردهاند که با خودم می گویم آخر چه موزیکی میتواند اصل مطلب را ادا کند؟ بعضی همکارانم مینویسند ولی من هیچ وقت به جز یک کار برای فردوسی نتوتنستم موزیک خوبی دربیاورم. نظامی گنجوی را هم خیلی دوست دارم و دلم میخواست در خدمت اشعار او هم کاری انجام میدادم اما غالبا احساسم این است که موسیقی نمی تواند لب مفهوم را برساند.»
گزارش: محیا رضایی کلانتری
عکس: صدف میری